روژانروژان، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 23 روز سن داره

نگاره روژان

ماه گرفتگی مرداد 97

شامگاه پنجم مرداد 1397، یک پدیده‌ی زیبا و خاص اتفاق می‌افتد. طولانی ترین ماه گرفتگی قرن 21  توضیح: شروع این خسوف بزرگ و طولانی در ساعت 21 و 44 دقیقه شب جمعه 5 مرداد 1397 خواهد بود. طولانی ترین ماه گرفتگی قرن 21 به مدت 6 ساعت و 13 دقیقه و 48 ثانیه طول می‌کشد و در سحرگاه شنبه یعنی حوالی 4 صبح به پایان می‌رسد. تصمیم گرفتم ببرمت یه جایی که به عنوان اولین تجربه در ذهنت خوب بمونه شاید علاقه مند شدی و رفتی توی این حیطه از دانش. واسه همین از طرف انجمن نجوم سپهر کاشان رفتیم روستای مرق تا با تلسکوپ و از فضایی تاریک بتونیم بهتر ماه و مریخ و زهره و مشتری و زحل و صورت های فلکی رو ببینیم.طبق معمول اونجا دوستای زیادی...
12 شهريور 1397

خرداد-شمال-چمخاله

بشدت نیاز به مسافرت داشتیم و ماه رمضان هم نزدیک.تو هم میگفتی که خیلی دلت میخواد بری شمال دریاااا. دیگه ماه م عزم و جزم کردیم و برای تعطیلات خرداد شمال جا پیدا کردیمو رفتیم. اینبار از جاده قزوین انداختیم به سمت رشت تا به چمخاله برسیم. روز شنبه مورخ 12 خرداد ماه ساعت 5 از کاشان راه افتادیم مهتاب صبحانه خوردیم و شما بازی هم کردی. اخه یکی نیست بگه این چه ژستیه!!!!!(بهم میگی مامان مثلا من پونی رو یهویی پیدا کردم و خوشحالم و ازت عکس بگیرم. از شهریار گذشتیم و اتوبان قزوین رو رد کردیم و به چمخاله رسیدیم. ساعت 3 بود. اتاقمون هم خوب بود شکر خدا. و جای بسیااااار عالی .دقیقا یک طرفمون رو...
23 خرداد 1397

از پیش دبستانی تا مدرسه

میخوام توی این پست تمامی عکس های پیش دبستانی تا مدرسه رو برات بذارم تا سیر بزرگ شدنت توی مدرسه رو بهتر بتونی ببینی عزیز دلم   اول مهر بود و شما قرار شد بری پیش یک. با ابوالفضل توی یک کلاس بودی. قبلش رفتیم کیف و کفشی که خودت انتخاب کردی رو خریدیم.روز اول مهر شد و رفتیم مهد. و چقدر دوست داشتی و اصلا احساس غریبی نکردی و بعد از مشخص شدن معلمت به راحتی توی کلاس نشستی. البته بعدا چون بچه ها به خاطر نبودن ماماناشون گریه کرده بودند تو هم کمی گریه کردی.ولی در کل اوکی بودی. اخه ژست پاهات چی میگن؟؟؟؟!!!!!!! قربون اون قیافه قشنگت بشم که اینقدر خوشگل شدی توووووووووووووووووووووووووووو ...
10 خرداد 1397

تهران-کنسرت

خاله فهیمه و رودابه خونه جدید رفته بودند و چند بار گفته بودن که بریم پیششون. جور نمیشد تا رسید به تاریخ نیمه شعبان که تعطیلی خوبی بود.و چهارشنبه تعطیل بود و پنج شنبه رو هم مرخصی گرفتم. من و تو دوتایی رفتیم به سمت تهران. خیلی خووووب بودخاله رودابه قرار بود چهارشنبه بره اصفهان. ساعت حدود 7 اینا بود که رسیدیم خونه اشون.خاله فهیمه زودتر از همه رسیده بود خونه و بقیه هم که اومدن شروع کردی به اینکه "پس کیک تولدتون کو و چرا برام درست نمیکنید!!!" خاله رودی و فهیمه هم زود برات یک کیک درست کردند و شمع و تزیین و اهنگ و ... ما هم تند تند عکس میگرفتیم. فردای اون روز خاله رودی رفت و ما هم با خاله فهیمه و الهام رفتیم...
25 ارديبهشت 1397

عید97

مرضیه دایی سعید یه دونه مرغ عروس گرفته بود و تو عاشقش شده بودی و میگفتی حیوون خونگی میخوای.از اونجایی که تا چند وقت پیش یه سگ میخواستی من زیر بار نرفتم گفتم اینو برات عیدی میگیرم. به زن دایی سارا گفتیم که یکی برات بیاره تا عید عیدی بهت بدیم. امسال با بابا ابوالفضل چندتا سبزه کاشتین برای سفره هفت سین.سبزه ها خیلی خوب شده بودن. تو هم از یه هفته جلو تر واسه خودت سفره هفت سین رو روی اوپن چیده بودی. عید امسال خیلی زود اومد. انگار کار نکرده داشتیم.ولی خوب زمان نمی ایسته!!! سفره هفت سین رو با هم چیدیم و مثل هر سال لباس پوشیدیم. و منتظر سال نو. بالاخره اومد سال نو رو میگم.داشتی دعا میکردی. تو دل بابایی بودی.صداتو میشنیدم که...
5 ارديبهشت 1397

فیلم کوتاه

سلام عزیز دلم یادته پارسال از شبکه پویا(نهال)باهات یه مصاحبه انجام دادن. مجری اون گزارش از تو خیلی خوشش اومده بود و همیشه میخواست یه کار فیلم ازت درست کنه. امسال وقتش شده بود.تماس گرفت و برای یه فیلم کوتاه ازم خواست که تو رو ببرم.یه روز جمعه قشنگ با هوای بارونی..... تو هم اماده ی امااااده. خیلی تجربه خوبی بود.اینم از عکساش.   راستی ولنتاین امسال بهم کادو دادی عزیزم. عاشقتم خانومم.   ...
5 ارديبهشت 1397

برف96

امسال توی پاییز که اصلا بارون نیومد. هوا خیلی خیلی خشک و بی حس بود.پاییز بدون بارون اصلا معنا نداره. خیلی حال و هوای همه گرفته بود. واقعا من یکی که احساس افسردگی گرفته بود. ماه دی هم اینقدر گرم شده بود که مثل هوای عید.ماه بهمن از راه رسید و همه دیگه ارزوی بارون میکردن و میگفتن اگر برف نمیاد حداقل بارون بیاد. تازه اگر همه جای ایران بارون میومد این فقط کاشون بود که هیچ قطره ابی از اسمون نمیچکید. تا اینکه روز یکشنبه 8 بهمن یه برف برفی اومد که من گفتم از سرکار که برم خونه چون معلوم نیست دیگه کی برف بیاد پس باید ببرمت یه کم برف بازی کنی. هیچی دیگه دوتایی سوار بر ماشین رفتیم بام شهر . اما برف اینقدر نبود که ادم برفی درست کنسم. همه ملت ه...
14 بهمن 1396