از پیش دبستانی تا مدرسه
میخوام توی این پست تمامی عکس های پیش دبستانی تا مدرسه رو برات بذارم تا سیر بزرگ شدنت توی مدرسه رو بهتر بتونی ببینی عزیز دلم
اول مهر بود و شما قرار شد بری پیش یک. با ابوالفضل توی یک کلاس بودی. قبلش رفتیم کیف و کفشی که خودت انتخاب کردی رو خریدیم.روز اول مهر شد و رفتیم مهد. و چقدر دوست داشتی و اصلا احساس غریبی نکردی و بعد از مشخص شدن معلمت به راحتی توی کلاس نشستی.
البته بعدا چون بچه ها به خاطر نبودن ماماناشون گریه کرده بودند تو هم کمی گریه کردی.ولی در کل اوکی بودی.
اخه ژست پاهات چی میگن؟؟؟؟!!!!!!!
قربون اون قیافه قشنگت بشم که اینقدر خوشگل شدی توووووووووووووووووووووووووووو
بغل اون دختر مقنعه ایی نشستی .طوری نشستی کهانگار یه مو کف دستت نیست
این هم ابوالفضل ، یار دیرینه روژان خانم
روژان و دندونش
روژان و ایلیا در حال رقصیدن باله
روژان و برجش
روژان و تولد دوستش
دقت کنید فقط به عدد سال تولد که عزیزان گرامی عدد 5 رو برعکس نصب نموده اند
جشن سال نو
اون روز به مامانی گفتم لباس مهمونی تنت کنه چون میدونستم جشن دارین. موهاتم خوشگل درست کرده بودند. امااز اونجایی که اهنگ گذاشته بودند و شما کلااااا اهل حرکات موزون هستی،
توروخدا موهاااااتووووووووووووووو
این اقا پسری رو که ملاحظه میفرمائید آقای افشین هستند.
ایشون یک روز درگوش روژان خانم من میگه "من با نگار دوستم اما دیگه دوست نیستم. میشه با تو ازدواج کنم؟؟؟؟؟"
من---> ولی باید خونسردی خودمو حفظ میکردم
روژان هم خیلی خوشحال شده بود و کل مهد فهمیده بودند
اومد برای من تعریف کرد و من باید خونسردیمو حفظ میکردم و البته راهنماییش میکردم اما روژان این شکلی بود
میگید نه!! تو عکسای بعدی موج دوست داشتنو حس میکنید.فقط صبر پیشه کنید باشد که پاداش شما را در پست های بعدی به شما عطا فرمائیم.
اما از شوخی گذشته به هم میان
روز معلم
بعله این هم اقای افشین
خوبه نه؟؟؟؟ قیافه اش به دکتر مهندسا میخوره.حتما اینده داره.
الکی نگم دخترم قصد ادامه تحصیل داره !!!!
بالاخره جشن اخر سالشون بود وووو روژان خانم ازم خواست که همراهش برم تا افشینو ببینم.منم لباس خوشگلی که دوست داشت رو تنش کردم.
گفت مامان موهامو خوشگل کن که افشین دوست داشته باشه
موهاشو براش درست کردم و تاجشو هم براش زدم
کلی خوشحال شد و با هم رفتیم جشن.
وقتی رسیدیم فقط دنبال افشین بود تااااااا پیداش کرد.
اینجا افشین داره اون بالا برنامه اجرا میکنه.
توروخدا ذوق رو ببینین.(این هم پاداش صبر)
اینم دوست نازنین
اینجا هم کنار هم نشستند و بستنی شونو خوردن
بله درست حدس زدین افشین کنارش نشسته.
پایان پیش 1
آغاز پیش 2
امسال یه جای دیگه ثبت نامت کردم یه کم از جای قبلی راضی نبودم و اونطور که من میخواستم فعالیت نداشتن.
قرار بود اسمتو جایی بنویسم که مربیشو میشناختم و خیلی فعال بود و کارای هنری با بچه ها انجام میداد و حوصله خوبی هم داشت. اما وقتی با مدرسه تماس گرفتم گفتن شاید امسال این معلم نباشه.به خاطر همین از اونجا دل کندم و با دوستم که صحبت کردم.مهد کودکی که دخترشو میفرستاد راضی بود و یه روز خودم رفتم و از نزدیک مهد رو دیدم. مدیر صبوری داشت و مهربون و فضای اتاق ها هم مناسب بود و خب از چندین نفر هم پرسیدن و اوکی دادند. هیچی دیگه قرار شد با مهدیس باهم توی یه مهد باشین.
روز اول مهر با خوشحالی تمام رفتیم به سمت مهد.
و از اینکه خودم میبردمت خیلی خوشحال بودی.با رو حیه ایی باز با چندتا صحبت کردی و خاله اتو دیدی .منتظر مهدیس و رزا بودیم که بالاخره اومدن
همه دخترا و پسرا به ترتیب نشونده بودن. اولش خوب و مرتب نشسته بودی.وقتی مهدیس اومد یهو صف به ریخت و شماها قاطی پاتی نشستین.خاله تون هی میومدم مرتب میکرد شماها هی کار خودتونو میکردین. هیچی دیگه حالا اون وسط به من میگفتی "مامان برو دیگه من ناراحت نیستم"
خاله خندید و گفت چه خوب که دخترتون مشکلی نداره.
گفتم بله بله
اینم از عکسا
به به چه صف مرتبی
کنجکاوی رو ببینین
کوچولوی من. جوجه من
روژان مهدیس و رزا
تاب ابروها رو دارین!!!! بهم میگه نمیخوای بری
موقع برگشت از مهد در روز اول
روزها میگذشت و تو دختر شیطون بلای من با اقای ارمان اشنا شده بودی و میومدی و از ایشون برای من تعریف میکردی.منم ارشادت میکردم ولی گوشت بدهکار نبود که نبود.
دیگه داشتم استرس میگرفتم. به خاطر همین با یه مشاور مشورت کردم. ایشون گفت جای هیچ نگرانی نیست و بچه ها بخصوص دخترها توی این سن این موارد براشون پیش میاد و اقتضای سنشون هست و خب برای بعضی ها بیشتر خودشو نشون میده و باید بدون توجه و حساسیت از این دوران گذر کرد.
به خاطر همین منم که خیالم راحت شده بود به حرفات گوش میدادم و البته برای خاله پریچهر جون و مامان جون فرح هم تعریف میکردی اما برای بابایی به هیچ عنوان چیزی نمیگفتی چون میدونستی بابایی به شدت ناراحت میشه
از طرفی ارمان فته بود و واسه مامنش تعریف کرده و مامانشون که خیلی ناراحت شده بودند به اقای ارمان دستور داده بودند که به هیچ عنوان با روژان صحبت نکنهههههه
این بود که دخترم اولین شکست عشقیشو تجربه کرد و افسردگی گرفته بود
حالا یه سری عکسای مهد رو میذارم و اگر جایی اقای ارمان بود مشخص میکنم
اینجا تولد روژان خانوم هست البته توی مهد.
رسیدیم به عکس مورد نظر
فکر میکنید اقای ارمان کدوم یکی از اقا پسرهای گل هست؟
بلههههههههههههههههه
و اینک معرفی میکنم
سمت چپ روژان خانوم کسی نیست جزززززززززززززززززززززز اقای ارمان
روژان میگه مامان تازه روی صورتش یه خال هم هست
سمت راستی روژان خانم هم اقای حامد هستن ایشوووون
یکسری از عکس های توی مهد رو داریم که براتون میذاریم🙂
اینجا تعدادی از بچه های مهد رو که یک سرود قشنگ برای امام زمان اماده کرده بودند میخواستن ببرند.از طرفی تو هم توی مهد این شعر رو حفظ شده بودی و با احساس میخوندی و دوست داشتی شرکت کنی. خاله مینای مهربون هم به من گفت با اینکه اسم روژان توی گروه نیست ولی من میخوام که بخونه و اگر مشکلی نداره بیاد. منم که همیشه پایه این کارای فعالانه تو هستم استقبال کردم. البته البتــــــــــه این استفپقبال من خاله پریچهر جونو به زحمت امداخت.چرا؟ خب معلومه اون تو رو برد به جایی که باید برای خوندن سرود میرفتین. خلاصه که چقدر اجرا کرده بودی و همه ازت تعریف که فوق العاده بودی.
البته خودم میدونم چه دختر فوق العاده و ماهی دارم .جیگر من
مــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــاه من😍
یکسال هم گذشت و جشن پایان سالتون قرار بود برگزار بشه.
کلی بحث و صحبت بود که چه نقشی رو بهت بدن. از اونجایی که فن بیانت عــــــــــــــــآلیه و خوب صحبت میکنی گفتن که قصه گو بشی.
روز جشن مثل فرشته ها شده بودی.وای که دلم ضعف کرد واست.
خدایا هزار بار شکرت به خاطر داشتن همچین فرشته ایی.
چقدر عالی بود تو اخه چقدر قشنگ اجرا کردی. البته حرکات موزون هم داشتی و این به جذابیتت افزود زیبای من.
فقط کافی بود صدای اهنگ پخش بشه که با اون لباس مثل پرنسست چه بکنی روی صحنه عزیز دل مااااادر.