روژانروژان، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 23 روز سن داره

نگاره روژان

خرداد99

خرداد ماه بود که دیگه 2روز رفتیم تهران پیش دوستان جایی که نمیشد رفت ولی واقعا انگار نیاز روحی بود و خیلی هم خوش گذشت . این دفعه مامانی هم باهامون بود تل برگی برام درست کردی خیلی دوسش داشتم عزیز جونم خیلی دوستت دارم ...
9 مهر 1399

روز زن و مادر

روز زن و مادر امسال توی مدرسه حال و هوای دیگه ایی داشت. خب بالاخره بزرگتر شده بودی و خب برات مهم تر بود این قضیه. اومدی گفتی شنبه باید حتما بیای مدرسه مون مدیرمون کاریت داره. منم مثلا بی خبر شنبه صبح ساعت 9اومدم مدرسه تون . وقتی دیدی اومدم کلی خوشحال شدی و پریدی بغلم.بعد دیگه کم کم مامانای دیگه هم اومدن و مراسم شروع شد.اولش شماها توی کلاس بودین.اخر مراسم همه اومدین و با خوندن دوتا شعر برای ماماناتون ، یه گلدون گل به همراه یه نقاشی هدیه روز مادر بهمون دادین. ممنونم عزیز دلم.قطعا تو بهترین هدیه خداوند در طول زندگیم هستی و من به وجودت افتخار میکنم. ...
15 فروردين 1399

دورهمی با برو بچه های گلبرگ و خاله مینا

خیلی وقت بود که میخواستی خاله مینا رو ببینی و با بچه های مهد گبلرگ بری کاشان مال به روز تصمیم گرفتم که با خاله مینا هماهنگ کنم که مامان بچه های کلاسشون اوکی بشیم و بچه ها رو سوپرایز کنیم.یه گروه زدم و یکی یکی مامانارو اضافه کردمو و یک شب چهارشنبه رفتیم کاشان مال.روژان عزیزم نو که اصلا نمیدونستی و فقط بهت گفتم که میخوام ببرمت بازی کنی کاشان مال. وقتی رفتیم اونجا و بچه ها رو دیدی و خاله مینا به حدی احساساتی شدی و خاله مینا رو بغل کردی و گریه کردی که نگو. عزز دل من که اینقدر مهربونی و دل پاک. بعد من یه سوپرایز ویژه هم برات داشتم و اون پیزی نبود جز آرماااااااااااااااان. ...
15 فروردين 1399

شب یلدا و اتلیه

شب یلدا بود و چون وسط هفته بود نه جایی رفتیم و نه دل اینو داشتم که توی خونه بچینم. اما وقتی دختر توی خونه باشه دیگه این حرفا نیست.🤭😂 روژان خانم زنگ زدن به باباییه همیشه در صحنه که "بابایی میشه یکم خرمالو و انار بگیری و هندوانه!!!! اخه شب قبلش از تهران اومده بودیم و خسته بودیم چون در مسیر برگشت همه نیاسر خونه باغ عمه مهران بودند.ما هم اونجا رفتیم و به نوعی شب یلدا رو یه شب قبلش دورهم برگذار کردیم. با این حال بلند شدم و به خاطر اینکه دیدم اشتیاق داری رفتم تا کمی بساط شب یلدا رو جور کنم . اخه بابایی ساعت 7 به بعد میومد و دیگه دیر میشد اگر میخواست بره خرید کنه. رفتم شیرینی و هندوانه و خرمالو و پفک و ... گرفتم.البته بعدا دیدم باب...
15 فروردين 1399

ابان 98 و بازم تهران گردی

از اونجایی که وقتی میخوایم بریم تهران کلی برنامه میچینیم که خوش بگذره، و البته شما هم خیلی علاقه مند به بازی هستی سعی کردیم این دفعه هم سفرمون پر پرو پیمون باشه. خاله رودابه رفته بود خونه جدید و عروسی و از این حرفاااااا.و ما رو دعوت کرده بود به یه مهمونی فوق العاده. منم فرصت رو غنیمت شمرده و با یه روز مرخصی به تعطیلات اخر هفته اضافه نموده و رفتیم بریم که به دخترجان خوش بگذره. چهارشنبه راه افتادیم به سمت تهران و پنج شنبه صبح قرار شد بریم دلفیناریوم در برج میلاد . با خاله پریچهر و خاله فهیمه و خاله زهره رفتیم به سوی دولفیناریووووووم. بچه ام داره برج میلاد رو فشار میده🤭 کلی نمایش که دیدیم از یکی از حضار خواس...
26 دی 1398

مهر 98 کلی خاطره و تولدبازی

مهربانِ ماه های سال آمد با رقص برگ های درختان چنان جذابیتی به خود میبخشد و دلربایی میکند گویی عروس است. میخرامد... گوش کن! صدای خنده بچه ها که در کوچه های شهر پر شده. نگاه کن! آغوش گرم پدرها و مادرها که فرزندان خود را بدرقه راه مدرسه میکنند. بو بکش! بوی انارهای دانه یاقووتی .بوی نارنگی های سبز و ترش. مهر ماااااه من ماهِ مهرِ منی.... ماهِ جاناااااااان منی نازگل دخترم ، این همه غرور برای توست. آرام جانم ماهت مبارک #رها_ص امسال میری کلاس اول و شروع تحصیل و رسیدن به موفقیت هایی که در ذهن خواهی داشت چه به سمت ریاضی چه به سمت علوم و فارسی و جغرافی و ه...
5 شهريور 1398

شمال تابستان 98

خاله ها و دایی عباس این دفعه میخواستن برن شمال و به ما هم گفتن. اما من تازه مرخصی واسه مشهد گرفته بودم و بعید میدونستم با مرخصیم موافقت بشه ولی از طرفی میدیدم تو امسال کلاس اولی هستی و واسه همین یه کم محدودتریم برای اینکه توی مهر و ابان بخوایم جایی بریم چون بالاخره مدرسه میری دیگه گل دختر خووووووبم.از طرفی با مائده هم بودی بهتر بهتون خوش میگذشت. هیچی دیگه مرخصی رو گرفتم شکر خدا.چهارشنبه رفتیم تهران که پنج شنبه صبح زود راه بیافتیم که به ترافیک تعطیلات نخوریم.چون کلاس شنا داشتی چهارشنبه ، به خاطر همین بعد کلاست راه افتادیم تهران واسه همین وقتی رسیدیم تقریبا ساعت 11 بود دیگه تا شام بخوریم و جمع و جور کنیم ساعت 1 شد که بخوابیم. ...
5 شهريور 1398