ابان 98 و بازم تهران گردی
از اونجایی که وقتی میخوایم بریم تهران کلی برنامه میچینیم که خوش بگذره، و البته شما هم خیلی علاقه مند به بازی هستی سعی کردیم این دفعه هم سفرمون پر پرو پیمون باشه.
خاله رودابه رفته بود خونه جدید و عروسی و از این حرفاااااا.و ما رو دعوت کرده بود به یه مهمونی فوق العاده.
منم فرصت رو غنیمت شمرده و با یه روز مرخصی به تعطیلات اخر هفته اضافه نموده و رفتیم بریم که به دخترجان خوش بگذره. چهارشنبه راه افتادیم به سمت تهران و پنج شنبه صبح قرار شد بریم دلفیناریوم در برج میلاد . با خاله پریچهر و خاله فهیمه و خاله زهره رفتیم به سوی دولفیناریووووووم.
بچه ام داره برج میلاد رو فشار میده🤭
کلی نمایش که دیدیم از یکی از حضار خواستن برن نزدیک این شیر دریایی . من و خاله فهیمه دست بلند کردیم و چند نفر دیگه. خاله فهیمه انتخاب شد و رفت تا یه سری کارها انجام بده. مثلا به بوریس(شیردریایی) غذا بدهد بازی کند،و در نهایت بوریس به او گل بدهد و یه عکس یادگاری.
خیلی خوب بود و عالی.بعد از اونجا رفتیم فرحزاد یه چایی بزنیم ولی از اونجایی که صبحانه عجله ایی خورده بودیم و کم ، وقتی رفتیم اونجا یه تخک کرغی هم بر بدن زدیم😁 کمی هم نشستیم و روژان کوچولوی منم کلی بازی کرد اونجا و بعد رفتیم سمت خونه خاله رودابه که خاله فهیمه رو بذاریم اونجا و بعد خودمون بریم خونه که اماده بشیم واسه شب🙂
خیلی خاله رودی زحمت کشیده بود و یه شب خیلی خوب رو تدارک دیده بود.
مرسی خاله رودی جوووونم😍
اخر شب هم اومدیم خونه و قرار شد فردا عصر بریم ایران مال رو بگردیم و بچرخیم.
خیلی جای قشنگ و بزرگ و خوبی بود.
کلی از فضای کتاب خانه و شهر پاریس عکس گرفتیم و خسته نمیشدیم😂
بعد دوباره شب رفتیم خونه خاله رودابه و شام خوردیم و کمی نشستیمو بعد اومدیم خونه🙂
پیام بازرگانی:
از اونجایی که روژان من مدرسه میره و کاردستی قرار بود درست کنه علاوه بر تفریحات در بیرون خاز خانه و تهرانگردی،در خانه مشغول به انجام وظایف و تکالیف مدرسه بودیم که در اخر عکس کاردستی رو میگذارم🤗
خب فردا شنبه بود و من مرخصی گرفته بودم ولی قرار گذاشته بودیم که تایممون در تهران پر باشه. واسه همین صبح با خاله پریچهر یه کم رفتیم بیرونا و پاساژا و خیابونا و خرید کنیم و عصر من و دختر گلم و یه دوست خوب و همکار قدیمی از تهران بریم پارک ژوراسیک.🙂
اینجا روژان ایستاد که عکس بگیره یهو این اقا گوریله صدایی خشمناک در اورد و از چشمای روژان خانم میشه قشنگ حسی که داره رو فهمی.
الهی قربون اون چشمای قشنگت بشم من
یه کم که راه رفتیم دیدم برای روژان چندان جذابیتی نداره و میگفت اینا واقعی که نیستن من دایناسور واقعی میخواستم ببینم🙃🙄😐😖
بعد هیچی دیگه رفتیم سینما چهار بعدی دوتایی🤕
بعد از اون یکمی راضی تر بودی😂 بعد رفتیم که چایی بخوریم تو گفتی که گرسنه اته و ساندویچ میخوای. هیچی دیگه ما کیک و هات چاکلت گرفتیم
و شما منتظر ساندویچ بدین شکل
و وقتی ساندیچت اومد بگونه ایی بسیار جالب شروع کردی به خوردن.
نوش جوووووووووونت عزیزکم
بعد دیگه اومدیم خانه و شام خوردیم و فیلم دیدمو وکاردستی درست کردیمو خوابیدیم😊
فردا تا ساعت 12 ظهر خوابیده بودیم و مامانی و بابایی به شدت دلواپس شده بودند اخه هوا کمی ابری بود و ترسیده بودن که نکنه هوا خراب شده تهرانو ما هم توی جاده باشیم.
هیچی دیگه ساعت 3 ناهار خوردیمو بعدش جمع و جور کردیمو به راه افتادیم به سمت شهر زیبای خودمووووووون کاشاااااااااااااااااااان
تمام
.
.
.
راستی عکس کاردستی رو یادم رفت بذارم براتون
این شما و این گلهای مامان درست کن😇