روژانروژان، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 21 روز سن داره

نگاره روژان

ابان 98 و بازم تهران گردی

1398/10/26 10:58
نویسنده : پريسا
562 بازدید
اشتراک گذاری

از اونجایی که وقتی میخوایم بریم تهران کلی برنامه میچینیم که خوش بگذره، و البته شما هم خیلی علاقه مند به بازی هستی سعی کردیم این دفعه هم سفرمون پر پرو پیمون باشه.

خاله رودابه رفته بود خونه جدید و عروسی و از این حرفاااااا.و ما رو دعوت کرده بود به یه مهمونی فوق العاده.

منم فرصت رو غنیمت شمرده و با یه روز مرخصی به تعطیلات اخر هفته اضافه نموده و رفتیم بریم که به دخترجان خوش بگذره. چهارشنبه راه افتادیم به سمت تهران و پنج شنبه صبح قرار شد بریم دلفیناریوم در برج میلاد . با خاله پریچهر و خاله فهیمه و خاله زهره رفتیم به سوی دولفیناریووووووم.

بچه ام داره برج میلاد رو فشار میده🤭

کلی نمایش که دیدیم از یکی از حضار خواستن برن نزدیک این شیر دریایی . من و خاله فهیمه دست بلند کردیم و چند نفر دیگه. خاله فهیمه انتخاب شد و رفت تا یه سری کارها انجام بده. مثلا به بوریس(شیردریایی) غذا بدهد بازی کند،و در نهایت بوریس به او گل بدهد و یه عکس یادگاری.

خیلی خوب بود و عالی.بعد از اونجا رفتیم فرحزاد یه چایی بزنیم ولی از اونجایی که صبحانه عجله ایی خورده بودیم و کم ، وقتی رفتیم اونجا یه تخک کرغی هم بر بدن زدیم😁 کمی هم نشستیم و روژان کوچولوی منم کلی بازی کرد اونجا و بعد رفتیم سمت خونه خاله رودابه که خاله فهیمه رو بذاریم اونجا و بعد خودمون بریم خونه که اماده بشیم واسه شب🙂

خیلی خاله رودی زحمت کشیده بود و یه شب خیلی خوب رو تدارک دیده بود.

مرسی خاله رودی جوووونم😍

اخر شب هم اومدیم خونه و قرار شد فردا عصر بریم ایران مال رو بگردیم و بچرخیم.

خیلی جای قشنگ و بزرگ و خوبی بود.

کلی از فضای کتاب خانه و شهر پاریس عکس گرفتیم و خسته نمیشدیم😂

بعد دوباره شب رفتیم خونه خاله رودابه و شام خوردیم و کمی نشستیمو بعد اومدیم خونه🙂

پیام بازرگانی:

از اونجایی که روژان من مدرسه میره و کاردستی قرار بود درست کنه علاوه بر تفریحات در بیرون خاز خانه و تهرانگردی،در خانه مشغول به انجام وظایف و تکالیف مدرسه بودیم که در اخر عکس کاردستی رو میگذارم🤗

خب فردا شنبه بود و من مرخصی گرفته بودم ولی قرار گذاشته بودیم که تایممون در تهران پر باشه. واسه همین صبح با خاله پریچهر یه کم رفتیم بیرونا و پاساژا و خیابونا و خرید کنیم و عصر من و دختر گلم و یه دوست خوب و همکار قدیمی از تهران بریم پارک ژوراسیک.🙂

اینجا روژان ایستاد که عکس بگیره یهو این اقا گوریله صدایی خشمناک در اورد و از چشمای روژان خانم میشه قشنگ حسی که داره رو فهمی.

الهی قربون اون چشمای قشنگت بشم من

 

یه کم که راه رفتیم دیدم برای روژان چندان جذابیتی نداره و میگفت اینا واقعی که نیستن من دایناسور واقعی میخواستم ببینم🙃🙄😐😖

بعد هیچی دیگه رفتیم سینما چهار بعدی دوتایی🤕

بعد از اون یکمی راضی تر بودی😂 بعد رفتیم که چایی بخوریم تو گفتی که گرسنه اته و ساندویچ میخوای. هیچی دیگه ما کیک و هات چاکلت گرفتیم

و شما منتظر ساندویچ بدین شکل

و وقتی ساندیچت اومد بگونه ایی بسیار جالب شروع کردی به خوردن.

نوش جوووووووووونت عزیزکم

بعد دیگه اومدیم خانه و شام خوردیم و فیلم دیدمو وکاردستی درست کردیمو خوابیدیم😊

فردا تا ساعت 12 ظهر خوابیده بودیم و مامانی و بابایی به شدت دلواپس شده بودند اخه هوا کمی ابری بود و ترسیده بودن که نکنه هوا خراب شده تهرانو ما هم توی جاده باشیم.

هیچی دیگه ساعت 3 ناهار خوردیمو بعدش جمع و جور کردیمو به راه افتادیم به سمت شهر زیبای خودمووووووون کاشاااااااااااااااااااان

تمام

.

.

.

راستی عکس کاردستی رو یادم رفت بذارم براتون

این شما و این گلهای مامان درست کن😇

پسندها (3)

نظرات (0)