روژانروژان، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 21 روز سن داره

نگاره روژان

شمال تابستان 98

1398/6/5 13:27
نویسنده : پريسا
950 بازدید
اشتراک گذاری

خاله ها و دایی عباس این دفعه میخواستن برن شمال و به ما هم گفتن. اما من تازه مرخصی واسه مشهد گرفته بودم و بعید میدونستم با مرخصیم موافقت بشه ولی از طرفی میدیدم تو امسال کلاس اولی هستی و واسه همین یه کم محدودتریم برای اینکه توی مهر و ابان بخوایم جایی بریم چون بالاخره مدرسه میری دیگه گل دختر خووووووبم.از طرفی با مائده هم بودی بهتر بهتون خوش میگذشت.

هیچی دیگه مرخصی رو گرفتم شکر خدا.چهارشنبه رفتیم تهران که پنج شنبه صبح زود راه بیافتیم که به ترافیک تعطیلات نخوریم.چون کلاس شنا داشتی چهارشنبه ، به خاطر همین بعد کلاست راه افتادیم تهران واسه همین وقتی رسیدیم تقریبا ساعت 11 بود دیگه تا شام بخوریم و جمع و جور کنیم ساعت 1 شد که بخوابیم.

منم که داغون رانندگی بودم و صبحم باید باز مینشستم. صبح ساعت 5 بیدار شدیمو جمع کردیمو راه افتادیم.

هوا عالی بود. تو هم عقب خوابیده بودی.4تا ماشین پشت سر هم توی جاده خیلی عالی بود.جاده هم خوب بود نه زیاد شلوغ بود و نه زیاد خلوت. حدود ساعت 9 بود که کنار جاده بساط صبحانه رو برپا کردیم. هوا خنک بود ولی خب بعضیا سردشون بود و پتو دورشون گرفته بودند. تو هم وقتی بیدار شدی با پتو اوردمت بیرون. صبحانه ایی بر بدن زدیم.

اینجا یخ کرده بودی

حدود ساعت 11 اینا بود که تصمیم گرفتیم قبل از رفتن به محل ویلاهامون بریم دریاچه ولشت.توی یه مسیر کوهی که اصلا درختی نداشت. و بسیار جاده بدی داشت.پر از سنگ. هی پیچیدیمو رفتیمو پیچیدیم.تا بالاخره به یه دریاچه رسیدیم. جالبتر اینکه بعد اون همه جاده بد و ناهموار و پر از سنگ ، ورودی هم گرفتن ازمون 🙄.در کل دریاچه خوبی بود اما فقط برای یکبار دیدن😂 چون درختی هم نداشت که زیر سایه اش بشینی.فقط رفتیم قایق سواری کردیم و برگشتیم😇.ولی قایق سواریمون خیلی حال داد.کلی با روح الله و پوریا و خاله فاطی اب بازی کردیم یعنی موش اب کشیده شدیمااااااااااااااااا. ولی خیلی حال داد .

کاملا خیس اب بودن مشهوده😁

بعد دیگه راه افتادیم به سمت ویلا، حدود ساعت 1ونیم اینا بود رسیدیم . دیگه تا پلو اماده بشه و جوجه ها ساعت 2ونیم شد تا ناهار بخوریم و جمع کنیم ساعت 4شد.شکر خدا ظرف یکبار مصرف گرفته بو.دیم که دیگه کسی ظرف نشوره😊.

کمی استراحت کردیم و قرار بود بریم متل قو و کمی پاساژ گردی.اما تو خیلی دلت میخواست بری کنار دریا و البته خودم. خودم زیاد اهل پاساژ نیستم وقتی دریا میبینم🙂ولی وقتی گروهی هستیم باید تابع بود تا مشکلی پیش نیاد😇.اومدم بیرون که صدات کنم بیای کارتو بکنم که بریم پاساژ.دیدم این شکلی تنها نشستی روی چمن ها.اومدم پیشت گفتم چی شده گفتی دوست داری بری کنار دریا.منم گفتم پاشو بریم😇یا منتظر میمونن یا ما باهاشون نمیریم.

خلاصه در حد نیم ساعت رفتیم کنار دریا و بعد برگشتیم و رفتیم پاساژگردی.

بعدم رفتیم بستنی خوردیم اونم چه بستنی اووووووووووووووووووووووم به به

بستنی مک لی

و حالا این یکی

وقتی برگشتیم دیر وقت بود و نمیشد رفت دم دریا.اما توی بخش جلویی ویلا تاب و وسایل بازی بود.رفتیم همگی اونجا و کلی تاب بازی و شن بازی کردیم و چیزی خوردیم.البته من که دیگه جا نداشتم. خدایی بستنی اش فوق العاده بود و خیلی هم سنگین بود.

فرداش قرار شد صبح زود راه بیافتیم بریم جنگل دوهزار سه هزار.اونجا هم جای فوق العاده ایی بود. عالی بود. رودخانه داشت و کنار رودخانه بساطمونو پهن کردیم و یه صبحانه عالی خوردیم و البته کلی عکس گرفتیم چه عکسااااااااااایی. و چقدر مسخره بازی در اوردیم سر پوریا.چون پوریا ماه دیگه داره واسه تحصیل میره امریکا دیگه تا تونستیم سرش بازی در اوردیمو عکس گرفتیم.

اینجا قرار بود یه عکس دونفرهشیک بگیریم. که مثلا بچه ها آب بپاشن و قطره های اب توی عکس باشه. اما اونا اب رو روی ما پاشیدن و عکس العمل من و روژان دیدنیه.حیفم اومد نذارمشون.دیگه اگه تکراریه و زیاد صبر پیشه کنین و لذت ببرین.😇

گوشه سمت چپ عکس ابهای به سمت ما پاشیده شده مشهود است😂 و خنده روژان من

و باز خنده روژانم

و نهایتا بهترین عکسمون این شد

یه عکس دخترونه

یه سلفی مادر دختری

برای ناهار قرار بر این شد که بریم یه جایی بین جاده ایی که ماهی رو خودت انتخاب میکنی و بعدشم برات کبابی میکنن.نگم براتون که چه صحنه ایی من و روژان دیدیم که نباید میدیدم و روژان کلی گریه کرد بچه ام😔(طریقه کشتن ماهی.... گرفتن اولش براش جالب بود چون از اب میگرفتنو ماهیا تکون تکون میخوردن و بچه ها میخندیدن ولی بعدش که توی استخر شوک برقی می انداختن و بعدش با باتوم ضربه مغزیشون میکردن. خیلی وحشتناک بود.من خودمم نمیدونستم این شیوه اشونه وگرنه اصلا نه خودم میرفتم و نه روژان رو میبردم اونجا)😖واسه اینکه از ذهنش بیاد بیرون بردمش یه کمی اسب سواری کنه.بدین شکل😂 و چقدر دوست داشتی

نمای بیرونی الاچیقی که ناهار خوردیم و اسمانی ابی زیبا

وقتی رسیدیم خونه با اینکه خسته بودیم ولی رفتیم کنار دریا و کلی هیجان و بازی و ابتنی ....😋

فرداش قرار شد صبحانه کنار دریا اینجانب املت بدم به خویشاندان و بعد هم بریم پارک جنگی، فضای خیلی بزرگی بود و شلوغ.اما دیگه نیومدی عکس بگیری.عکس های یهوییت هم زیاد جالب نشد.توی مسیر برگشت جاده رو با لامپ های رنگی خوشگل کرده بودن.و منظره فوق العاده ایی بود. البته مه هم داشتیم و ابرا اومده بودن پایین و منظره خیلی خیلی قشنگی درست شده بود.

وقتی برگشتیم سریع رفتیم کنار دریا و اب بازی و البته قایق سواری.😍

تو نمیدانی که چه غوغایی است در دلم وقتی تو را می نگرم و هر لحظه ات را میخوام ثبت کنم تا چهره معصومانه ات را هزارن بار ببینم و تکرار شود و لذت ببرم.

چه با اشتیاق در میان موج ها خودت را رها میکردی فارغ از ترس از خشم بیگاه دریا . چه عاشقانه دل به آب میزنی و خنده های کودکانه ات که دل میبرد از من و تنها کار یکه میکنم ثبت آن لحظه ها است.

عاشق این عکسم. پر از حس خووووووووووووووووووووووووب پر از لذت پر از کودکی

بعد از دریا رفتیم شام بیرون .

از اونجایی که خاله پریچهر نیومده بود کلا هر از گاهی گریه و دلتنگی میکردی براش.اینجا هم با اینکه ساعت 12بود گریه کردی که باااااااااااااید با ابجیم حرف بزنم. وقتی زنگ زدیم مثل ابر بهار گریه کردی(حالا بماند که وقتی پیش همین مثل عسل و خربزه هی با هم بحث میکنیناااا😂) و بعدشم این شکلی خوابت برد روی میز.

بعدشم رفتیم یه کوچولو پیاده روی که خسته شدی رفتی روی کول روح الله😜.همیشه دوست داشتی یه ادم اهنی درست کنی(یه ربات) که تمام کارهاتو واست انجام بده.😍

اینم یه سری عکس از محل اقامتمون

اگه گفتین این چه درختیه؟

نههههه اشتباه گفتین

این درخت اناناسه😉ببینیند چقدر قشنگه

یعنی عاشق این کج گذاشتن کلاهتم

یه سلفی روژان بگیر، مادر دختری

و راه افتادیم به سمت کاشان . البته قرار شد بریم جنگل گیسوم که واااااااااااای خیلی خسته کننده شد خیلی طول کشید تا رسیدیم به رشت و چون دیدیم نمیرسیم اگر بخوایم اونطرفی انداختیم به جاده قزوینو کرج و تهران و ....................... خیلی خیلی روز اخر خسته شدم من حداقل چون کلی وقت رانندگی کردم. ولی شکر خدا به سلامت برگشتیم و خیلی هم خوش گذشت .

اختتام این سفر یه عکس خاص از روژان و عسل

و تمااااااااااااااااااااااااااام

 

پسندها (4)

نظرات (1)

عمه فروغعمه فروغ
11 مهر 98 19:28
چه سفرنامه پر و پیمونی😊 چه عکس های قشنگی😍 همیشه به خوشی😘 ممنون میشم ما رو دنبال کنید🌹