روژانروژان، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 12 روز سن داره

نگاره روژان

دورهمی با برو بچه های گلبرگ و خاله مینا

خیلی وقت بود که میخواستی خاله مینا رو ببینی و با بچه های مهد گبلرگ بری کاشان مال به روز تصمیم گرفتم که با خاله مینا هماهنگ کنم که مامان بچه های کلاسشون اوکی بشیم و بچه ها رو سوپرایز کنیم.یه گروه زدم و یکی یکی مامانارو اضافه کردمو و یک شب چهارشنبه رفتیم کاشان مال.روژان عزیزم نو که اصلا نمیدونستی و فقط بهت گفتم که میخوام ببرمت بازی کنی کاشان مال. وقتی رفتیم اونجا و بچه ها رو دیدی و خاله مینا به حدی احساساتی شدی و خاله مینا رو بغل کردی و گریه کردی که نگو. عزز دل من که اینقدر مهربونی و دل پاک. بعد من یه سوپرایز ویژه هم برات داشتم و اون پیزی نبود جز آرماااااااااااااااان. ...
15 فروردين 1399

شب یلدا و اتلیه

شب یلدا بود و چون وسط هفته بود نه جایی رفتیم و نه دل اینو داشتم که توی خونه بچینم. اما وقتی دختر توی خونه باشه دیگه این حرفا نیست.🤭😂 روژان خانم زنگ زدن به باباییه همیشه در صحنه که "بابایی میشه یکم خرمالو و انار بگیری و هندوانه!!!! اخه شب قبلش از تهران اومده بودیم و خسته بودیم چون در مسیر برگشت همه نیاسر خونه باغ عمه مهران بودند.ما هم اونجا رفتیم و به نوعی شب یلدا رو یه شب قبلش دورهم برگذار کردیم. با این حال بلند شدم و به خاطر اینکه دیدم اشتیاق داری رفتم تا کمی بساط شب یلدا رو جور کنم . اخه بابایی ساعت 7 به بعد میومد و دیگه دیر میشد اگر میخواست بره خرید کنه. رفتم شیرینی و هندوانه و خرمالو و پفک و ... گرفتم.البته بعدا دیدم باب...
15 فروردين 1399

ابان 98 و بازم تهران گردی

از اونجایی که وقتی میخوایم بریم تهران کلی برنامه میچینیم که خوش بگذره، و البته شما هم خیلی علاقه مند به بازی هستی سعی کردیم این دفعه هم سفرمون پر پرو پیمون باشه. خاله رودابه رفته بود خونه جدید و عروسی و از این حرفاااااا.و ما رو دعوت کرده بود به یه مهمونی فوق العاده. منم فرصت رو غنیمت شمرده و با یه روز مرخصی به تعطیلات اخر هفته اضافه نموده و رفتیم بریم که به دخترجان خوش بگذره. چهارشنبه راه افتادیم به سمت تهران و پنج شنبه صبح قرار شد بریم دلفیناریوم در برج میلاد . با خاله پریچهر و خاله فهیمه و خاله زهره رفتیم به سوی دولفیناریووووووم. بچه ام داره برج میلاد رو فشار میده🤭 کلی نمایش که دیدیم از یکی از حضار خواس...
26 دی 1398

مهر 98 کلی خاطره و تولدبازی

مهربانِ ماه های سال آمد با رقص برگ های درختان چنان جذابیتی به خود میبخشد و دلربایی میکند گویی عروس است. میخرامد... گوش کن! صدای خنده بچه ها که در کوچه های شهر پر شده. نگاه کن! آغوش گرم پدرها و مادرها که فرزندان خود را بدرقه راه مدرسه میکنند. بو بکش! بوی انارهای دانه یاقووتی .بوی نارنگی های سبز و ترش. مهر ماااااه من ماهِ مهرِ منی.... ماهِ جاناااااااان منی نازگل دخترم ، این همه غرور برای توست. آرام جانم ماهت مبارک #رها_ص امسال میری کلاس اول و شروع تحصیل و رسیدن به موفقیت هایی که در ذهن خواهی داشت چه به سمت ریاضی چه به سمت علوم و فارسی و جغرافی و ه...
5 شهريور 1398

شمال تابستان 98

خاله ها و دایی عباس این دفعه میخواستن برن شمال و به ما هم گفتن. اما من تازه مرخصی واسه مشهد گرفته بودم و بعید میدونستم با مرخصیم موافقت بشه ولی از طرفی میدیدم تو امسال کلاس اولی هستی و واسه همین یه کم محدودتریم برای اینکه توی مهر و ابان بخوایم جایی بریم چون بالاخره مدرسه میری دیگه گل دختر خووووووبم.از طرفی با مائده هم بودی بهتر بهتون خوش میگذشت. هیچی دیگه مرخصی رو گرفتم شکر خدا.چهارشنبه رفتیم تهران که پنج شنبه صبح زود راه بیافتیم که به ترافیک تعطیلات نخوریم.چون کلاس شنا داشتی چهارشنبه ، به خاطر همین بعد کلاست راه افتادیم تهران واسه همین وقتی رسیدیم تقریبا ساعت 11 بود دیگه تا شام بخوریم و جمع و جور کنیم ساعت 1 شد که بخوابیم. ...
5 شهريور 1398

تولدهای مردادی هاااااااااااااااااااا

باز مرداد شد ماه زیبای من . با اینکه ماه گرمیه و منم گرما رو دوست ندارم امااااااااااااااااااااااا عاشق ماه مردادم.خیلی دوسش دارم. چون سه تا تولد توشه . تولد ابجی پریچهر - خودم (مامان پریسا) و مامان جون فرح. اول تولد خاله بود و کلی سوپرایزی امسال داشتیم واسش چون یک هفته زودتر قرار گذاشتیم بریم بیرون و وقتی رفتیم دیگه دیگه......😉 .با دوستاش هماهنگ کردیم و رفتیم غار رستوران و کلی خوش گذشت. اینم از کارت دعوتمون قربون اون ژست یه وریت برم من تولد من هم که تو با ابجی پریچهر رفتین و کادو برام خرده بودی با پس انداز خودت . و چقدر قشنگ بود و من دوسش میداشتم. و مامانی و بابایی که کلی زحمت کشیده بودن. ...
5 شهريور 1398

مشهد 98

سلام دختر خانوم و عزیزم از بهمن ماه قرار بود بریم مسافرت مدام یه چیزی پیش می اومد و نمیشد بریم. حتی تعطیلات خرداد هم میخواستیم بریم ضشمال که باز نشد. اما دیگه عزم و جزم کردیمو قرار شد با امسال با خاله ها بریم مشهد امام رضا. خیلی خیلی خوشحال شدی . چند وقتی بود وقتی که از تلویزیون میدیدی میگفتی مامان کی میریم مشهد!!؟؟ خلاصه دیگه با خاله لیلا و خاله فاطی اوکی شد که بریم. خلاصه 6تیرماه ساعت 9بود که سوار قطار شدیم و رفتیییییییییییییم به سوی مشهد.🙂 توی قطار که خب شما همیشه دوست داری بری بالا بخوابی و از طرفی امسال که عروسک و وسایل بازی اورده بودی گیر دادی که میخوای بازی کنی . هیچی دیگه تخت رو برات باز کردیمو رفتی بالا مثلا 5 دقیقه بازی کر...
17 تير 1398

عید 98

سلام دختر زیبای روی من عیدت مبارک عزیز دلم. سال پر از خیر و برکت و موفقیتی به همراه داشته باشی. فرشته زیبای من😘 یعنی قربون اون حس توبغلیت برم من؛ عزیزم بابایی و مامانی عزیییییییییییییییییییز (سایه تون مستدام روی سرمون) من و خانوم گلی اینجا خودمون رفتیم پارک بام شهر.خواستی بری بالای درخت. اول که بابایی میگفت نه خطرناکه.بعد خلاصه راضی شد.تازه نمیذاشتی کسی مثلا کمکت بکنه هی میخواستی خودت تنهایی باشی و بابایی کنارت نباشه دیگه اینجا گفتی میخوای یه عکس تنهایی بگیری😂 میخواستی همون بالا بمونی😐بابایی به زور بالاخره اوردت پایین😂 &nbs...
17 تير 1398

تهران و برج میلاد و کاربازی

سلام قبل از عید 98 بود رفته بودیم برای خرید عید. چون من میدونستم که قرار بریم تهران و از طرفی خرید کردن مورد علاقه تو نیست (البته همراهی و راه رفتن) به خاطر همین من واسه اینکه تمام زمانی که تهران هستیم حوصله ات سر نره ، بلیط کاربازیا واست گرفتمو بعد از اینکه خودم با خاله رفته بودم خرید کردم بردمت کاربازیا که توی برج میلاد هست. اولا که کلی ذوق کردی برج میلاد رو دیدی. از اینکه چیزی رو که توی تلویزون دیدی رو الان واقعا میبینی. بعدشم که رفتیم کاربازیا کلی خوشحال شدی و چندتا بازی کردی. اول ازمایشگاه رفتی بعد پلیس شدی بعد رفتی اشپزی و بعد هم رفتی اتش نشان شدی. اولا که خودم برام خیلی جالب بود فضا و محیطش. دوما اینکه بچه های کوچولو کوچولو اومد...
17 تير 1398