روژانروژان، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 21 روز سن داره

نگاره روژان

مشهد 98

1398/4/17 8:08
نویسنده : پريسا
575 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دختر خانوم و عزیزم

از بهمن ماه قرار بود بریم مسافرت مدام یه چیزی پیش می اومد و نمیشد بریم. حتی تعطیلات خرداد هم میخواستیم بریم ضشمال که باز نشد. اما دیگه عزم و جزم کردیمو قرار شد با امسال با خاله ها بریم مشهد امام رضا. خیلی خیلی خوشحال شدی . چند وقتی بود وقتی که از تلویزیون میدیدی میگفتی مامان کی میریم مشهد!!؟؟

خلاصه دیگه با خاله لیلا و خاله فاطی اوکی شد که بریم. خلاصه 6تیرماه ساعت 9بود که سوار قطار شدیم و رفتیییییییییییییم به سوی مشهد.🙂

توی قطار که خب شما همیشه دوست داری بری بالا بخوابی و از طرفی امسال که عروسک و وسایل بازی اورده بودی گیر دادی که میخوای بازی کنی . هیچی دیگه تخت رو برات باز کردیمو رفتی بالا مثلا 5 دقیقه بازی کردی و بعد کلا تا اخر سفر بیخیال وسایلات شدی🙄.بهت گفتماااا که نیار اینارو ولی خب گفتی توروخدا و من دخترتمووو و از این حرفا.

بعد خاله ها اومدن تو کوپه ما بعد ما رفتیم تو کوپه اونا و خلاصه کلی مهمونی بازی😁.

تقریبا ساعت 1 اینا بود که خوابیدیم و تو اول پیش خاله پریچهر طبقه بالا خوابیدی و بعد که خوابت برد اوردمت پایین پیش خودم.(اولین سالی بود که خاله بالاخره تونست به ترس خودش غلبه کنه و بره بالا از نردبان قطار و بره روی تخت بالایی. همچین میگم نردبون انگار 20 تا پله اس😂😂. همه اش دوتا پله میری بالا و بعد میتونی خودتو بندازی روی تختااااا🤣)

فردا صبحشم که مثل یه ماه درخشان از خواب بیدار شدی و رفتیم پیش خاله ها و یه چندتا عکس گرفتیم اونجا.

و ساعت حدود 11ونیم 12 بود که رسیدیم.تو کمک کردی و یکی از چمدون ها رو به تنها بردی. 😉 تو خیلی خیلی قهرمانی.😘 چمدونمون چرخ داشت و راحت مثل ماشین از این طرف به اونطرف میبردی.

خلاصه رسیدیم به محل اقامتمون. قرار شد یه کم استراحت کنیم و برای نماز شب بریم حرم. تو هم که چادر سفیدتو اورده بودی و البته میگفتی چادر عربی میخوای.🤭

خلاصه برای نماز رفتیم حرم و نماز رو با هم اونجا خوندیمو و زیارتی کردیمو و بعد هم برگشتیم خونه.

قرار شد فرداش بریم موج های خروشان. اولش همه میخواستن بیان بعد ریثزش پیدا کرد و قرار شد من و تو و پردیس و مهدیه و مطهره فقط بریم.خیلی خیلی خوش گذشت .کلی بازی های آبی انجام دادیم که پر از هیجان بود.😁اون روزمون حالا به خاطر یه سری اتفاقات نتونستیم بریم حرم. فرداش قرار شد  نماز مغرب عشا بریم حرم و بعدشم خیابونای اطراف حرم.
حال هوای حرم که عالی بود توی صحن که طلاست واقعا زیبا بود. یعنی واقعا دلت نمیومد از نگاه کردن به گنبد چشم برداری. الهی قربونت برم که صبح برات چادر خریدم و به عشق اونم که بود سر کردی اومدی حرم. چقدرم بهت میومد و جدی شده بودی.

عاشقتم میفهمی عاااااااشششششششششششششششقققققققققققق

خدایا یعنی اینجا واقعا دلم خواست ازت خیلی خیلی تشکر کنم بابت این لطف بزرگی که بهم کردی دختری مثل روژان رو بهم دادی. از هر لحظه لحظه با روژان بودن لذت میبرم و ممنونم ازت بخاطر همه چی .بوس به لپت خدای خوبم.

خب حالا به ادامه مطلب برمیگردیم😅.

توی برگشت من و خاله و شما دختر نازم رفتیم بازار رضا و کمی گشتیم.من بازار رضا رو خیلی دوست دارم.خیلی حس خوب میده به ادم.

صبح زود من و بابایی باهم رفتیم حرمو نماز صبح اونجا بودیم. قرار شد شب  بعد حرم بریم پارک ملت.اونجا، منو تو و پردیس و خاله پریچهر رفتیم داخل شهر بازی . بقیه هم بیرون محوطه شهربازی و توی خود پارک نشستن.یه سرسربادی داشت به چه بزرگی .رفتی و بازی کردی و چه جیغ هایی میزدی و چه غش هایی واست که نکردم. چون تقریبا دیروقت بود و پارک هم خیلی شلوغ و بودو صفها طولانی، نشد بریم ماشین برقی. اما چون دوست داشتی صخره نوردی کنی رفتیم و امتحان کردی. تو عالی هستی عشق. فدای اون هیجاناتت بشم من . فدای اون خنده هات. وای که وقتی برات مینویسم دلم قیلی ویلی میره واست و کلی دوست دارم لهت کنم😂.

شب سوم هم به خوبی و میمنت گذشت و عالی بود شکر خدا.

ما یه شب دیگه موندیم مشهد و خاله ها هم دوشب بیشتر ما موندن.فرداش هم رفتیم بازار و مغازه ها و گشتیم . صبح روز اخر هم رفتیم حرم و نماز خوندیمو تا نزدیکای طلوع هم بودیم. البته کوچولوی من، تو توی اتاق خوابیده بودی و نیومدی. وقتی برگشتیم از حرم وسایلارو جمع کردیمو اتاق تحویل دادیمو ما رفتیم اتاق خاله لیلا تا ساعت 5ونیم که باید میرفتیم ایستگاه راه اهن.

خدارو شکر سفر خوبی بود . البته که همسفر خوب نعمته. حالا عکساشو میذارم 😇

تازه میخوایم بریم به سمت ایستگاه قطار

همون عروسکا و وسایلاس که میگفتم😜

صبح از نگاه پنجره قطار

باجناقان

یه عکس زیبا و خندان از دورهمی توی قطار😊

خانم زیبا از خواب بیدار شده

عاشق این صحنیم به خاطر اینه های قشنگش

شیطون خانم حین دویدن یهویی ازش عکس گرفتم .

قشنگه نه؟

واقعا همه چی عالی ،نور فضا رنگو از همه مهمتر حس خوب

عزیز دل و بابایی

اینجا من و روژان خانم رفتیم پیاده روی و توی مسیر از انچه که به نظرمون زیبا میومد عکس میگرفتیم

اینجا ورودیه قصر طلایی هست

لابی قصر طلایی

اینجا گفتی : مامان مثلا من میگم واااای چقدر قشنگه البته با تعجب😂

بعد حالا ژست پاهاشو😍

اینجا هم با اسب های زیبا

اخه چشماتو چیکار کنم من😘

روژان و چادر عربی .از بس گفت چادر مشکی میخوام براش خریدم😇

بهش میاد بچه ام خییلییی

عکس بالایی که دیده میگه مامان نباید بخندم یبار دیگه عکس بگیر🤣

و اینجا به صورت جدی عکس میگیرد😊

کماکان اخم بر پیشانی

اخه چقدر این نما قشنگه. سیر نمیشه ادم

جالبه بعد یه مدت کوتاه خسته شد از اون جلو بنده چادرش و خنده بر لبان این فرشته.

بچه ام کشف حجاب کرد😁

آخ آخ که رنگش با دل آدم چه میکنه

و بعد از مدتی نه چندان دور کلا کشف حجاب کرد🤔🙄

اینو صبح که رفتیم حرم عکس گرفتم خانومه گفت خاااااااااانوم عکس نگیر. این چوبچوبکشم پیداس🤭

عزیز دل مادر با تیپ سواحل مدیترانه ایی

با تیپ سواحل استوایی

شهر بازی و صخره نوردی. قیافه اشو توروخدا. میمیرم برات من

سرسره بادیش خیلی بزرگ بود وقتی میومدی پایین چنان جیغی میکشیدی که نگو.معلوم بود دلت میره

اینجا هم توی ایستگاه راه آهن .کلی عکس گرفتیم تا این مورد پسند خانوم خانوما قرار گرفت

و

پایان مشهد

پسندها (5)

نظرات (1)

✿‿✿𝑀𝑜𝑏𝑖𝑛𝑎✿‿✿✿‿✿𝑀𝑜𝑏𝑖𝑛𝑎✿‿✿
5 شهریور 98 10:51
همیشه به سفروزیارت...🌷🌷🌷🌷🌷