روژانروژان، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 11 روز سن داره

نگاره روژان

عيد 95

امسال هم اتفاقاي متفاوتي افتاد.خوب و بد . مهم اين بود كه ما در كنار هم بوديم و باهم روزگار سپري ميكرديم. قشنگم عكسارو ميذارم و توضيح مربوط به هركدوم رو هم واست مينويسم.   روز اول عيد مثل هر سال خونه اقاجون بوديم. آريا و يكتا زحمت كشيده بودن يه كتاب پر از داستان واست عيدي گرفته بودن. اخه يكتا خودش عاشق كتابه. نشستين دور هم و كتاب و قصه خونديدن. توروخدا قيافه مثل ماهشو ببين چقدر نازي تو دختر. اصلا كلا مانكني ژست هات اداهات قيافه ات وااااي كه چقدر ماهي اينم اميرمحمد كوچولوي ماااااااا قربونت برم كه هي ميگي منم داداش ميخام...
29 خرداد 1395

شمال 94

دختر گلم عزيز دلم از اونجايي كه خيلي دوست داشتي بري دريا و ازطرفي خيلي وقت هم بود كه نرفته بوديم مسافرت برنامه ريزي كرديم و رفتيم شمااااااال البته قبل از عيد رفتيم كه تقريبا هم جاده خلوت باشه و هم كنار دريا .توي مسير جادههمه جور هوايي رو تجربه كرديم از افتاب و بارون و برف و ابر و باد و ... خيلي خوب بود فقط هوا باروني و سرد بود و خب اونجور كه ميخواستي نتونستي كنار دريا بازي كني . اما وقتي هوا خوب شد رفتيم ساحل و ميخواستي پابرهنه بازي كني كني كه خب اجازه دادم تا كلي لذت ببري. كلا هرجا كه ميري همه دوستت دارن از بس كه خوش زبون و بامزه ايي. اينقدر كه قشنگ حرف ميزني. دختر خوب من ميخوام بدوني كه خيلي دوستت دارم و همه دنياي مني و همه ...
9 فروردين 1395

چهارشنبه سوري94

دختر قشنگم عزيز دلم امسال هم مثل پارسال با عمو حسين اينا قرار گذاشتيم بريم بام شهر و كلي بتركونيم. من برات از اين ترقه مرقه هاي بچگونه هم گرفته بودم. اولا ميترسيدي بعد خوشت اومد و كلي حال كردي و مينداختي جلو امين و معين و علي. از روي اتيش باهم پريديم بعد با امين و عمو حسين پريدي. بعد ميخواستيم بالن روشن كنيم بفرستيم اسمون كه چقدر خنديديييييييييييم. امسال برعكس پارسال كه زياد دوست نداشتي آتيش بازي رو، كلي خوشت اومده بود ويرفتي چوب و تيغ و ... مياوردي و مينداختي توي اتيش بعدشم ميخنديدي. بعد از بام شهر همگي رفتيم شام و دور هم بوديم و كلي شاااااااد و اينقدر خسته شده بودي كه توي ماشين موقع رفتن به خونه خوابت برد. اينم چندتا عكس از ...
8 فروردين 1395

سرماخوردگي شدييييد

عزيز دلم عشقم عمرم دوهفته ايي ميشه كه مريض هستي و بدحال. بعد از مراسم فوت يكي از بچه هاي فاميل كه بر اثر انفولانزا فوت كرده بود، يهويي مريض شدي و چشمات سنگين شد و بدحال شدي. با بابائئ و ماماني برديمت دكتر ، دكتر گفت يه سرماخوردگي ساده اس. بعد از چند روز تب كردي و بدنت داغ ميشد و خوب ميشد دوباره رفتيم دكتر كه گفتن آنفولانزاست. ديگه وااااي خيلي ترسيده بوديم شبا خواب نداشتيم مامان جون فرح كه مدام بالاسرت بيدار بود بابايي نصفه شب بيدار ميشد كه يه وقت ما خوابمون نرفته باشه و دارو هات فراموش بشه. بهتر ميشدي و دوباره تب ميكردي. دكتر گفته بود كه اين بيماري ويروسه و 10 روزي طول ميكشه اما باز ما چون ترسيده بوديم دوباره برديمت دكتر و بهت سر...
11 اسفند 1394

از مهر تا بهمن 94

عزيز دلم ببخشيد يه چند وقتي بود سرم شلوغ امتحانا و ... بود نرسيدم بيام برات مطلب جديد بذارم. فقط اينو ميدونم و اينو بدون كه عاشقتم و خيلي خيلي دوستت دارم و زندگيم هستي. عشقم توي اين مدت كاراي زيادي كردي و شيطنت هاي بسيييييييياااااااااااااااااااااااااار و خب گهگاهي هم عكس به رسم قبل اين عكسارو ميذارم تا لذتشو ببري. عكساي شب يلدا     روژان و گيتارش روژان و ژست بسيار زيبا و نازش روژان و شلوار مامانش روژان و ابوالفضل در اتاق ابوالفضل چادر نمازشوووووو عشقولانه هاي اين دو گل آفتابگردون آبي من شاد و خوشحال و در حال ...
26 بهمن 1394

تولد 3 سالگي روژااااااااااااااااااااااااااااااان عزيزم

دختر خوبم سه هم به سرعت و برق و باد گذشت . هرسال خانم تر و باهوش تر و داناتر از سال قبلت ميشي. با تمام شيطنت ها و بازي ها و دعواها و خنديدن ها و گريه ها و ... گذشت. دختر قشنگم ،دوست دارم تمام هستي و دنيامو به پاهات بريزم . امسال چون تولدت ميافتاد توي محرم،به خاطر همين تصميم گرفتم بذارم بعدم از محرم و صفر تا يه جشن درست و حسابي برات بگيرم. دوست داشتم تمام تلاشمو بكنم تا هيچي كم نباشه و به بهترين نحو ممكن برگزار بشه. عزيز دلم، قشنگم اين بخشي از تلاش من واسه تولدت بود اميدوارم كه خاره خوشي برات بوده باشه. راستي تم تولدت رنگين كمان بود. البته اينم بگم كه بيشتر تزئينات ديوار اتاقت و پذيراي ...
7 دی 1394

شهر بازي 2

سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام عشقم يه روز عصردايي جون حامد زنگ زد كه عصر ميايم دنبال روژان تا با ابوالفضل باهم برن شهربازي. عصر كه شد ابوالفضل و مامانشو و دايي جون حامد به همراه شيما و مرضيه و عليرضا اومدن خونمون تا همگي با هم شما دوتا رو ببريم باااازي! خلاصه رفتن به شهر بازي همانا و شيطنت و ورجه وورجه و بدو بدو هماااااانااااااااااا يعني خداوكيلي ابوالفضل ديگه رمق نداشت كه توي شيطونكم انگار خستگي بهت راااه نداشت. انگار كه تازه اورده بودنت و پر انرژي. همه بازي ها رو كه سوار شدين و بازي كردين. بيشتر از استخر توپ خوشتون اومد كه 2 سري بازي كردين. عكساتونو ميذارم تا ببيني كه چقدر دوست داشتي و لذت بردي و ...
7 دی 1394

محرم سال 94

دختر ناز و خوب خودم امسال هم مثل پارسال توي عزاداري امام حسين شركت كرديم. توي مسجد جامع چقدر بدوبدو كردي كلا ديگه همه ميشناختنت---> روژان خانم. به روح اله ميگفتي چايي ميخواي به اميررضا ميگفتي شام ميخواي خلاصه كلي به همه دستور ميدادي. چقدر با بچه ها و ابوالفضل بازي كردي. تعزيه ديدي، هيئت زنجير زن ها رو ديدي، شلوغ پلوغي خيابونا رو ديدي و برات جاي تعجب داشت و مدام ميپرسيدي چي شده.منم برات توضيح دادم از امام حسين و حضرت ابوالفضل و علي اصغر و علي اكبر و ... برنامه هاي تلويزيون رو كه ميديدي گريه ميكردي و ميگفتي علي اصغر كشتن؟؟؟؟ ماماني فرح پاي روضه داشته گريه ميكرده ميري پيشش ميگي ماماني چرا من گريه ام نمياد منم ميخوام گريه كن...
10 آبان 1394

عروسي و شادي

عزيزدلم 5شهريور عروسي داشتيم. طبق معمول درگير لباس و كفش و .... يه لباس بنفش واست خريده بودم عروس كفشاي كرم با گلاي رنگي و ناز و تل گلدار و ... موهاتو خودم درست كردم به چه زيبايي كه هركي ديد كلي خوشش اومد. خلاصه كه خيلي ناز شده بودي. از اول عروسي تا آخر عروسي هم يه ضرب رقصيدي و شيطوني كردي و بالا و پايين پريدي. از طرفي از كنار عروس داماد هم تكون نميخوردي. قربونت برم من كه ماهي . اينم از عكساي اون شبه ببين چقدر زيبا و پرنسس شدي. كنار داماد و توي بغل داماد   كنار عروس كنار عروس و اينكه در چه فكري هستي خدا ميدونه فقط!!!!   عاشق ساعتت  و سرويس طلايي كه مامان جون ...
10 شهريور 1394