روژانروژان، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 21 روز سن داره

نگاره روژان

نذري خونه عمه مهران

دختر قشنگ و خوب خودم خيلي دوستت دارم. دوست داشتم الان به سني بودي كه باهم ميرفتيم بيرون باهم پياده راه ميرفتيم و حرف ميزديم . تو از دوستات ميگفتي از اتفاقات پيش اومده در طول روز و من هم از كار و مشكلات و موفقيت هاي پيش روم تا بتونيم واسه هم كمكي باشيم عزيز دلم. من جز تو هيچ كس رو ندارم. تنها دلخوشي من تو زندگي براي زنده موندن و تلاش و به ترقي رسيدن فقط خودتي. از اين حرفا كه بگذريم به اين ميرسيم كه هفته پيش خونه عمه مهران نذري داشتن گوشت لوبيا. ما از صبح رفتيم اونجا خيلي باحال بود. پاي ديگ رفتيم هم زديم. با بچه ها بازي كردي.ماشالا خيلي شيطوني كردي. چند تا عكس از اونجا ازت گرفتم كه فقط بدوني كه خيلي ماهي که تو پست از آبان تا بهمن ...
13 دی 1393

30اذر 93

دختر گلم از اونجايي كه شب يلداي امسال مصادف بود با رحلت پيامبر و شهادت امام حسن، ما پنج شنبه خونه آقاجون با عموها و عمه ها همه دور هم بوديم و شب يلدايي گرفتيم. خيلي خوش گذشت كلي خنديديم. از هندونه و انار و آجيل و بعدشم شام و بعدشم كلي عكس يادگاري. وروجك من خيلي شيطوني كردي تا دير وقت هم بيدار بوديم. فردا صبح ساعت تقريبا 11 بود كه بيدار شدي. اخه تا اوردمت خونه غش كردي بودي و خرناس هم ميكشيدي. عكساي شب يلدا رو ميذارم ببيني عشقم.(توی پست آبان تا بهمن 93) البته يكشنبه هم عمو حسين اينا اومدن خونه ما با امين و معين كلي بازي كردي و البته با عمو حسين. يه كيك هم خاله پريچهر و امين درست كرده بودن برات روي اون شمع گذاشتيم تا فوت كني.برات...
1 دی 1393

اذر93

دختر خوب و قشنگ خودم روژان عزييييييييييييييييزم فوق العاده اي. باهوشي تيزي و زبلي . هرچي بگم كم گفتم. فوق العاده قشنگ حرف ميزني و به درستي و در جاي مناسب جواب ميدي. گاهي اينقدر حساب شده جواب ميدي كه واقعا آدم ميمونه كه دو سالته عزيزم يا بزرگتري؟؟!!! هفته پيش كه خونه خاله ليلا بوديم داشتي با ابوالفضل بازي ميكردي كه خيلي بامزه و خنده دار بود. سيب بهش دادي اونم بهت سيب داد.دستشو ميگرفتي ميگفتي بيا ناناي كنيم. اونم بغلت ميكرد ميگفت عزيزم. خلاصه كه كلي از دست شما دوتا همه تركيده بودن از خنده. عاشق خاله ليلا و پرديس هستي. خونه كه هستيم ميگي بريم خونه خاله ليلا بخوابيم. گاهي هم ميگي بريم خونه مرضيه. خلاصه كه دركت فهمت بسيار زيا...
23 آذر 1393

حرفاي بي ارزش ديگران

عزيزم عشقم مهم نيست بقيه چي ميگن و چه حرفايي ميزنن.مهم اينه كه من ، تو رو دارم . پاره تن من، كسي كه خودش شعور داره فهم داره. بزرگ كه ميشه خودش به خوبي ميتونه درست رو از نادرست، دروغ رو از راست، زشتي رو از خوبي تشخيص بده.بعضيا فكر ميكنن همه چي با دروغ و نيرنگ و ريا درست ميشه و اوضاع وفق مرادشون ميشه. اما من ايمان دارم كه روزي ميرسه كه همين آدما از كرده ي  خودشون پشيمون ميشن. اون موقع ديگه خيلي ديره. معلومه كي وظيفه اشو خوب ميدونه و كي هميشه سلب مسئوليت كرده. كسي كه لباس هاي گرم به اصطلاح بچه اش رو دريغ ميكنه از روي لجاجت و غرورش. كسي كه به خاطر خواسته هاش، قبل از هر كسي خودش تو اولويته. كسي كه معلومه آرزوهاي زيادي در گذشته داشته و سرخ...
10 آذر 1393

محرم و كاشان

عزيز دلم، قشنگ مادر محرم كاشان بوديم خيلي خوب بود هرشب روضه مسجد. كلي حال كرده بودي با بچه هاي مسجد دوست شده بودي بازي ميكردي، ميدوييدي ، دنبال هم بازي ميكردين و خلاصه كه كلي بهت خوش ميگذشت. هر روز غروب كه ميشد ميامدي پيشم ميگفتي بريم ابوالفضل، پرديس، پوريا اخه توي مسجد با پرديس نقاشي ميكشيدي با ابوالفضل بازي ميكردي بعدشم ميرفتي پيش امين و پوريا و اميررضا و روح اله، پيش اونا بودي.اخرشم به زور از مردونه ميامدي پيش من. اين همه پسر نميتونستن تو رو نگه دارن از دستشون فرار ميكردي، شيطوووووون من عشقم اينم چندتا عكس از اون زمان       خلاصه كه معركه اي عزييييييييزم اين عكسا هم قبل از اينكه بر...
1 آذر 1393

اموزه 1

                   روزگار... روزگار؛ خود، آموزگاربزرگی است کم کم یاد خواهی گرفت  تفاوت ظریف میان نگهداشتن یک دست و زنجیر کردن یک روح را  این که عشق تکیه کردن نیست؛ و رفاقت، اطمینان خاطر  و یاد می‌گیری که بوسه‌ها قرارداد نیستند  و هدیه‌ها، معنی عهد و پیمان نمی‌دهند.  کم کم یاد می‌گیری  که حتی نور خورشید هم می‌سوزاند اگر زیاد آفتاب بگیری  باید باغ خودت را پرورش دهی، به جای این که  منتظر کسی باشی تا برایت گل بیاورد.  یاد می‌گیری که می‌توانی تحمل کنی  که مح...
27 مهر 1393

تولد دو سالگي روژان دلبندم

  عشقم عمرم روحم اميدم تولدت مبارك                          عزيزم براي تولد دوسالگيت چه برنامه ريزيييي كرده بودم چه تداركي ميخواستم ببينم اما خب تقدير چيز ديگه اي بود به قول قديميا    هر چي كه دلم خواست، نه آن شد      هرچي كه خدا خواست همان شد اما خب نذاشتم خشك و خاي هم تموم بشه جيگرم. از چند قبل با هر اهنگي دست ميزدي و شعر تولد رو ميخوندي و ميرقصيدي. خونه مامان جون فرح بوديم . خونه رو برات با بابا ابوالفضل و خاله پريچهر تزئين كرديم و بادكنك و گوي و .... بعضي از وسايل رو هم خودم درست كرده بودم به ياد بچ...
27 مهر 1393

دلنوشته مادرانه

روزهای زندگی ام گرم میگذرد با  تو  ،   به گرمای لحظه هایی که تو در آغوشمی با تو گرم هستم و نمیسوزد  عشقمان،    ای خورشید خاموش نشدنی همچو یک رود که آرام میگذرد،   عشق  ما نیز آرام میگذرد   و تویی سرچشمه زلال این دل ساعت  عشق  مان تمام لحظه های زندگیست ،   ای جان من  ،   مهربانی و محبتهایت،   وفاداری و  عشق  این روزهایت،   امیدی است برای خوشبختی فردایت میدانم همیشه همینگونه که هستی خواهی ماند،   ...
27 مهر 1393

اصفهان مهر 93

روژان خوب و قشنگم  اگه واقعا بدوني كه چقدر دوستت دارمااااا. واقعا ياد كارهات كه ميافتم دلم ريسه ميره و ميخوام توبغلم محكم بگيرمت و بوست كنم. جديدا هم خوب بلدي تو بغل خودتو لوس كني و عشوه بياي. چه نازي ميكني با چشمات.  دل منو كه ميبري . موندم اگه بزرگ بشي دل خيليا رو آب ميكني، عشقم.       مهرماه رفته بوديم اصفهان هواخوري. اولا كه به قول خاله آبجي طي طريق برات معنايي نداره هم موقع رفت و هم موقع برگشت خواب بودي. اونجا كلي توي ژارك ها بازي ميكردي. چيزي كه منو ناراحت كرد اين بود كه زاينده رود خشك خشك بود و اصلا ديگه قشنگ نبود. حالا عكسا رو كه بذارم متوجه ميشي. هوا عالي بود و خنك. كلي دنبال هم بازي كرديم. ر...
27 مهر 1393