روژانروژان، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 21 روز سن داره

نگاره روژان

عید غدیر 93

سلام جیگر مادر امروز عید غدیر بود و صبح که شد رفتیم خونه دختر عمه مامان جون فرح. بعدازظهر هم خونه خاله سارا دعوت بودیم.خیلی خوش گذشت عزیزم.کلی با بچه ها مرضیه مهدیه ابوالفضل پردیس و بقیه بچه ها که اونجا بودن بازی کردی و شاد بودی.پیش مهمونا شعرات خوندی قران تو خوندی انگسیلی حرف زدی،همه هم برات دست زدن و تشویقت میکردن تو هم سر شوق اومده بودیو شیرینکاری میکردی.بعدشم تو اتاق مرضیه با عروسکاش کلی بازی کردی و پشت میز تحریرش نقاشی کشیدی.منم چندتا عکس بامزه ازت گرفتم که میذارم تا ببینی خوشکلم. عزيز دلم عاشق نقاشي و نقاشي كردني فدات بشم من ...
22 مهر 1393

توفیق اجباری

سلام عشقم دو ماه هست که توفیق اجباری نصیبمان شده.عزیزم تو تقریبا یک سال و 10 ماهگیت تمام شده بود که به کاشان امدیم( به علت شكستگي دست من و استعلاجي كه داشتم)  و تا الان که تقریبا دوساله شدی  کاشانیم. روزها در پی هم میگذشت و تو بزرگ و بزرگتر میشدی.چقدر چیزی یاد گرفته ای. هر روز شیرین و شیرین تر میشوی و زبانت بسیار دلنشین و بامزه حرف میزدی.همه چیز را درک میکردی و میفهمیدی. سوره توحید را یاد گرفتی اعداد انگسیلی(به قول خودت) تا 5 رو یاد گرفته بودی.هر روز یا خونه بابا ابوالفضل مهمون بود یا ما میرفتیم مهمونی.خلاصه که شاد شاد بودی عزیزم. دیگه با مرضیه،مهدیه،کیمیا شیما و خاله ابجی بازی میکردی.شهربازی رفتیم پارک میرفتیم بازی ...
20 مهر 1393

يك سال و 11 ماهگي

دختر خوب ونازم. مثل هميشه دانا و باهوشي. تقريبا مدت يك ماه هست كه A B C...Z را كامل ميخوني و تازه با اهنگ ميخوني عزيزم. شعر تاب تاب عباسي رو كامل و بدون هيچ ايرادي ميخوني. از يك تا 10 كه قبلا ميگفتي از 11 تا 15 هم تقريبا با كمك ميخوني. قشنگ مثل يه ادم بزرگ و حسابي صحبت ميكني جيگرم. اما فوق العاده شيطون شدي و البته حساس. اينم عزيزم دركت ميكنم. تو اين سن به خوبي ميدوني چطور از پس مشكلات بربياي و با محيط اطرافت خودتو وفق ميدي، خوب من. خيلي دوستت دارم خوشگل و بانمك من. تنها عشقم در كره خاكي هستي و تنها دليلم براي مبارزه با مشكلات زندگي.
29 شهريور 1393

يك سال و 10 ماهگي

عشقم خيلي ماهي واقعا از اعماق وجودم دوستت دارم تازگيا بهم ميگي "مامان پريسا"----> "مامان پديدا" يا " مامان پديسا" خيلي لذت بخشه وقتي يه چيزي ميخواي و خودتو ميخاي لوس كني اينجوري صدام ميكني شعر تاب تاب عباسي رو كه كامل ديگه ميخوني.خيلي شعر بلد شدي. حتي توي ماشين كه سي دي ميذاريم هم نوايي ميكني عزيزم. موهاتو برات ميبافم خيلي ناز ميشي. تولدت كه با جشن فارغ التحصيليش گرفته بود خيلي ناز شده بودي همه دوستاش عاشقت شده بودن. به همه دست ميزدي و ميگفتي "اي ول" . از اولش رقصيدي تا اخرين لحظه شب(ساعت 1:30). يادمه كه رفتي تو اتاق تا با بابا مجتبي بخوابي كه يه دفعه عموحسين اومد از توي اتاق با خوشحا...
22 مرداد 1393

پايان يك سال و 9ماهگي

سلام عشقم عزيزم عمرم و تمام هستي من  روژان خوبم دختر قشنگم. لحظه لحظه زندگيم رو شكر ميكنم كه دختر چون تو دارم خوب و معصوم و باهوش و شيطون.  واقعا وقتي سركارم و ياد حرفها و حركت هات مي افتم دلتنگت ميشم. ميخوام يه عالمه بوست كنم و از اعماق وجودم توي بغلم فشارت بدم تا تمام عشقمو نثارت كنم. عزيزم ديگه تقريبا همه كلمات رو ميگي و حتي جملات كوتاه رو هم به زبان مياري.اونم با شيريني صحبت ميكني. "اب بخورم" "پاشم" "بيشينم" "مامان بيا" "بابا، مامان دعوا" "مالاشا" و ..... موهاتو برات ميبافم يه گيس و دوگيس اونقدر قشنگ ميشي كه حد وحصاب نداره. ميبوسمت عشقم. چقدر شع...
30 تير 1393

21 ماهگي عزيز دلم

روژان با صورت بلالي بهت گفتم برو شاخه درخت رو بگير تا ازت عكس بگيرم كه اين ژستا رو گرفتي. دونه هاي بلال رو صورتت منو كشته عزيزم اينجا به بابائي ابوالفضل عشقو رسوندي. قيافه رو..... ميبيني چهقدر قشنگ موهاتو درست كردم. مثل يه خانم نشستي تا موهاتو درست كنم. داشتيم ميرفتيم تهران توي جاده ببعي ديدي . به بابا مجتبي گفتم نگه داره تا بريم پيش ببعي ها . ميخنديدي و داد ميزدي ببعياااا ببعيااااا............ عزيزم اينجا عروسكتا رو تاب ميذاشتي و تابشون ميدادي و براشون شعر ميخوندي. راستي يادم اومد بگم كه شعر خيلي خوب ميخوني. يه سي دي انگليسي "مامي & مي" داري كه تا ...
11 تير 1393

20ماهگي روژان دلبندم

اينجا خرداد ماه كاشانه. هوا خيلي گرم بود. واسه همين نزديكاي ظهر برديمت توي حياط تا آب بازي كني. توهم كلي بازي كردي. البته بعدش كه تهران اومديم يه سرماي حسابي خوردي كه بعد متوجه شديم با دندون درآوردن دندوناي اسيابت يكي شده بود. جيگر مادر اينجا هم خردادماه نشلج هست. اونجا برخلاف كاشان هوا خنك و خوب بود واسه همين روژان لباس بيشتر پوشيده. اينجا بهش ميگفتم ميخوام ازت عكس بگيرم. خودش از خودش ژست طراحي ميكرد مينشست و .... اينجا هم توي گلها گذاشتمت اما ميخواستي بياي بيرون اينجا توي اتاقت در حال كشيدن نقاشي هستي. دقت كنين قلم دست گرفتن اين وروجك رو. ...
9 تير 1393

عكسهاي 19 ماهگيه روژان دلبندم

اينجا قشنگم رفته بوديم صحرا(باغ اقاجون مادري بابا مجتبي). واسه خودت عشق ميكردي تو خاكا بازي ميكردي. گلها رو نازي ميكردي گاهي هم اونارو ميكندي. اينجا هم موقع رفتن به خونه بوديم كه يه دفعه چندتا ببعي ديديم يكيشون از همه كوچولوتر بود .دوسش داشتي ميخواستي بغلش كني. جيگر مادر تاريخ 23-02 سال 1393 رفتيم شمال شهرستان فرح آباد (خزرآباد) خيلي كيف كردي. دريا رو دوست داشتي با ساحل عشق كردي. شن بازي كردي كلا حال كردي عسلم. عمرم. جيگر مادر اينجا رفته بوديم جنگل زارع. الان داري ماست ميخوري در حد تيم ملي. انگشتو نيگاه كن ببين تا كجا رفته ه ه ه . بعد رفتيم گشت و گذار و اردوي علمي جنگليييييي بعد يه هاپو...
1 تير 1393

دوباره سلام

عزيز دلم سلام. واي كه چقدر دلم براي سايتت و نوشتن مطلب در اون تنگ شده بود. اخه اينترنت سركارمون به خاطر اسباب كشي قطع بود و خونه هم كه اينترنت نداشتيم. عشقم خيلي اتفاقا افتاده خيلي كارا انجام شده خيلي خاطرات بوجود اومده كه اگه صبر داشته باشي همه اش رو برات مينويسم و عكساشو ميذارم. ...
1 تير 1393