روژانروژان، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 18 روز سن داره

نگاره روژان

15ماهگي

روژان خانم اينجا به شدت سرما خورده بود و تب داشت. قربونت برم من خيلي بي حال بودي اينجا دره بيده در كاشان ميباشد. اولين باري كه برف رو لمس كردي و تجربه كردي. خيلي برات جالب بود. يه چيز سفيد خنك و سرد. تا گذاشتم دستت اون از دستت انداختي گفتي داغ.   اينجا پارك جلوي خونه بابائيه روژان شيطون از لابه لاي صندلي ها خودشو ميكشيد بيرون اينجوري ...
14 اسفند 1392

14 lماهگي

عزيز دل من اينجا درحدود 14 ماهگيته تازه داري راه رفتنو ياد ميگيري البته بلد بودي بايستي اما راه نميرفتي. روژان عزيزم در حال مسواك زدن روژان به مدرسه ميرود   ...
14 اسفند 1392

خلاصه اي از گذشته تا يك سالگي

قبل از اينكه عكسا رو بذارم بايد بگم كه با اينكه از نظر من كه فكر ميكردم 9ماهگي راه ميافتي اما يك سال و دوهفتگي راه افتادي، اما خيلي زود به حرف اومدي عزيز دلم. خيلي از كلمات رو ميگي. ديشب(292/10/24) بود كه كاغذ و دفتر جلوت بود بهونه ميگرفتي بعد يه دفعه گفتي "مداد" من و بابا مجتبي كه داشتيم شاخ درمياورديم.خيلي بامزه گفتي و وقتي بهت مداد داديم ديگه بهونه نگرفتي و شروع كردي به خط خط كردن. يا كلمات مثل تاپ تاپ عباسي(تاب تاب)، نارنگي(نارئئ)،پريچهر(بئئده)،كردم(تدٌم) بستنی ماشین(مائئن) پاستیل و ... خرناسه هم كه بهت ميگيم قشنگ خرناسه ميكشي. اتل متل ميگي و دستت رو به روي پاهات ميزني. تاب تاب ميكني. آهان راستي از بس بابامجتبي برات موشك درست كرده ...
3 اسفند 1392

روژان در كارخانه فرش

رفته بوديم كارخانه فرش عمو حسين كه كناره و قاليچه ببينيم.چندتا قاليچه قشنگ آورد كه ديدم حيفه عكس نگيرم. واسه همين روي قاليچه نشوندمت بعد چندتا عكس جذاب ازت گرفتم كه دوتاشو پايين گذاشتم ...
15 دی 1392

ماست خوردن

عشق من روژان من اين عكسارو وقتي ازت گرفتم كه داشتي با علاقه زياد ماست ميخوردي و عشق ميكردي.ماست رو به تمام سر و صورتت ميماليدي .ببين چه بامزه شده بودي ...
15 دی 1392

لباس دست دوخت مامان جون فرح

اين لباس رو ماماني فرح برات دوخت. خيلي خيلي بهت ميامد عزيزم. خيلي ناز شده بودي. ديديم نيستي دنبالت كه گشتم ديدم ماماني فرح لباستو عوض كرده و تازه چتري هاتم كوتاه كرده و موهاتو بسته و مثل فرشته هات كرده.  ميخواستم ازت عكس بگيرم .حالا مگه ميذاشتي.هي وول ميخوردي.ادا در مياوردي.كلا رفته بودي رو اعصابم. ولي با همه اينها اين چندتارو ازت گرفتم. خيلي باحالي به خدا ...
15 دی 1392

1392/08/18

عزیز دلم روِِژانم چند وقت بود میخواستم ببرمت که گوشتو سوراخ کنم. اما قسمت نمی شد. مامان فرح که دلشو نداشت مامان سرور هم میگفت زوده. اما من دوست داشتم که گوشواره بندازی. واسه همین این هفته که کاشان بودیم گفتم باید این کار انجام بشه. اول با خاله لیلا رفتیم.اما دکتر نبود گفت بعدازظهر میاد اما چون 5شنبه بود دیگه نبردمت چون مامان فرح گفت فردا جمعه است ممکنه مشکلی پیش بیاد دکتر نباشه.واسه همین شنبه که زن دائی سارا اومد خونمون با هم رفتیم گوشهای کوچکت را سوراخ کردیم. مبارک باشد قشنگم خيلي دردت اومد يعني اولين گوشت رو كه سوراخ كرد خيلي گريه كردي بعد آرومتر شدي. وقتي اومديم سوار ماشين بشيم تا بابائي ابالفضل رو ديدي چنان گريه اي سر دادي كه ن...
15 دی 1392

تاتي كردن دوباره

سلام عشقم اميدم اين هفته بعد از يك ماه رفته بوديم كاشان. تارسيديم به خونه بابائي و مامان فرح تو تازه از خواب بيدار شده بودي من داشتم لباساتو مرتب ميكردم كه يه دفعه دوتا دستاتو بالا اوردي و با خنده گفتي بابائي بابايي. من فكر كردم بابام اوده دم در.نگاه كردم ديدم خاله پريچهر اومده. اينقدر قشنگ ذوق كرده بودي كه خودم باورم نميشد. اصلا نذاشتي لباساتو تنت كنم. هيچي ... پتو دورت پيچيدم و فرستادمت بغل خاله. 5شنبه 92/09/21 رفتيم خونه اقاجونم. اونجا تقريبا همه بودن. هر كاري گفتم نكردي و هر حرفي زدم نگفتي. تا يه هو يخت آب شد. ديگه ول نكردي اينقدر راه رفتي از بغل من به بغل عمو حسين به بفل عمو اكبر، مامان فرح، بابائي، خاله پريچهر و ... واقعا متعجبم كر...
24 آذر 1392