روژانروژان، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 21 روز سن داره

نگاره روژان

نقاشي

عزيزم تصميم گرفتم كه از نقاشي هات و روند تكاملشون يه فايل منسجم داشته باشم تا وقتي ورود ميكنيم به راحتي شكوفا شدن استعدادت رو ببينيم. سال 93 اين نقاشي رو كشيدی گفت زير چشمياش اشك هستن.گفتی ني ني داره گريه ميكنه. سال 94 اين كتاب رنگ آميزي رو برات گرفتم.خودت درست رنگ رو بر ميداشتي و رنگ ميكردي اما خب حوصله نداشتي همه اش رو رنگ كني.حتي من برات يه كم رنگ كردم و مداد رو كج ميگرفتم تا نرم رنگ كنم تو هم فوري همين كارو انجام دادي و عالي رنگ كردي. چقدر قشنگ ميكشي اخه. موهاشونو نگاه كن. اينا نمونه هايي از نقاشي هاي ارديبهشت 94 هست. برگزيده نقاشي هاي از ارديبهشت تا تير روژان ...
15 فروردين 1394

اسفند 93

دختر خوب و قشنگم ميدونم اينقدر با فهم و كمال هستي كه بعضي ها رو دچار استرس ميكني و واسه همين ميخوان نظرشونو بهت تحميل كنند و دارن روت كار ميكنن. عزيزم مهم نيست اين روزها هم ميگذره. مهم اينه كه من خيلي دوستت دارم و به اين ايمان دارم كه تو هم خيلي منو دوست داري و اينو از بازي ها و باهم بودنامون احساس ميكنم. قشنگ مادر، اينقدر قشنگ نقاشي ميكني كه حرف نداره . بعضي از نقاشي هاي دفتر نقاشيتو ميذارم توي وبلاگت كه يادگاري بمونه. ادمك هاي خندان گريان و غمگين رو به دقت ميشناسي و ميتوني نقاشي كني. عكس مامان پريسا ، خاله پريچهر بابائي مامان جون فرح رو ميكشي. اينم از نقاشي هاي قشنگت كه تازه بعضي هاشون دامن دارن بعضي هاشو لباساشو دكمه داره. ...
17 اسفند 1393

از آبان تا بهمن 93

عشقم عزیزم روژان مادر خیلی خوش میگذره این روزها و چه راحت قبول کردیم و چه خوب همراهی کردی مادرجان. عزیزم باهوشم اینقدر دانا و عاقل هستی و اینقدر با این سن و سال کمت ، خوب میفهمی که از ذکاوت و هوشیاری ات هرچی بگم کم گفتم زیبای من! در این مدت با همه خوش بودیم مهمانی بودیم و مهمان داشتیم. تازه دور هم بودن و جمع خانواده را درک میکردی! شاد بودن و با بچه ها بازی کردن را! اینقدر خوب نقاشی میکشی که همه در تعجب اند چون بچه ای به سن و سال تو فقط باید خط خطی کند و کمی بتواند دایره بکشد اما محبوب من تو یه نی نی کامل میکشی. چشم و ابرو تن و دست و پا میکشی. تک تک افرادی رو هم که میکشی اسم دارن و خانواده ات هستن. همه میخندن.همه شاد هستند. ...
3 اسفند 1393

نذري خونه عمه مهران

دختر قشنگ و خوب خودم خيلي دوستت دارم. دوست داشتم الان به سني بودي كه باهم ميرفتيم بيرون باهم پياده راه ميرفتيم و حرف ميزديم . تو از دوستات ميگفتي از اتفاقات پيش اومده در طول روز و من هم از كار و مشكلات و موفقيت هاي پيش روم تا بتونيم واسه هم كمكي باشيم عزيز دلم. من جز تو هيچ كس رو ندارم. تنها دلخوشي من تو زندگي براي زنده موندن و تلاش و به ترقي رسيدن فقط خودتي. از اين حرفا كه بگذريم به اين ميرسيم كه هفته پيش خونه عمه مهران نذري داشتن گوشت لوبيا. ما از صبح رفتيم اونجا خيلي باحال بود. پاي ديگ رفتيم هم زديم. با بچه ها بازي كردي.ماشالا خيلي شيطوني كردي. چند تا عكس از اونجا ازت گرفتم كه فقط بدوني كه خيلي ماهي که تو پست از آبان تا بهمن ...
13 دی 1393

30اذر 93

دختر گلم از اونجايي كه شب يلداي امسال مصادف بود با رحلت پيامبر و شهادت امام حسن، ما پنج شنبه خونه آقاجون با عموها و عمه ها همه دور هم بوديم و شب يلدايي گرفتيم. خيلي خوش گذشت كلي خنديديم. از هندونه و انار و آجيل و بعدشم شام و بعدشم كلي عكس يادگاري. وروجك من خيلي شيطوني كردي تا دير وقت هم بيدار بوديم. فردا صبح ساعت تقريبا 11 بود كه بيدار شدي. اخه تا اوردمت خونه غش كردي بودي و خرناس هم ميكشيدي. عكساي شب يلدا رو ميذارم ببيني عشقم.(توی پست آبان تا بهمن 93) البته يكشنبه هم عمو حسين اينا اومدن خونه ما با امين و معين كلي بازي كردي و البته با عمو حسين. يه كيك هم خاله پريچهر و امين درست كرده بودن برات روي اون شمع گذاشتيم تا فوت كني.برات...
1 دی 1393

اذر93

دختر خوب و قشنگ خودم روژان عزييييييييييييييييزم فوق العاده اي. باهوشي تيزي و زبلي . هرچي بگم كم گفتم. فوق العاده قشنگ حرف ميزني و به درستي و در جاي مناسب جواب ميدي. گاهي اينقدر حساب شده جواب ميدي كه واقعا آدم ميمونه كه دو سالته عزيزم يا بزرگتري؟؟!!! هفته پيش كه خونه خاله ليلا بوديم داشتي با ابوالفضل بازي ميكردي كه خيلي بامزه و خنده دار بود. سيب بهش دادي اونم بهت سيب داد.دستشو ميگرفتي ميگفتي بيا ناناي كنيم. اونم بغلت ميكرد ميگفت عزيزم. خلاصه كه كلي از دست شما دوتا همه تركيده بودن از خنده. عاشق خاله ليلا و پرديس هستي. خونه كه هستيم ميگي بريم خونه خاله ليلا بخوابيم. گاهي هم ميگي بريم خونه مرضيه. خلاصه كه دركت فهمت بسيار زيا...
23 آذر 1393

حرفاي بي ارزش ديگران

عزيزم عشقم مهم نيست بقيه چي ميگن و چه حرفايي ميزنن.مهم اينه كه من ، تو رو دارم . پاره تن من، كسي كه خودش شعور داره فهم داره. بزرگ كه ميشه خودش به خوبي ميتونه درست رو از نادرست، دروغ رو از راست، زشتي رو از خوبي تشخيص بده.بعضيا فكر ميكنن همه چي با دروغ و نيرنگ و ريا درست ميشه و اوضاع وفق مرادشون ميشه. اما من ايمان دارم كه روزي ميرسه كه همين آدما از كرده ي  خودشون پشيمون ميشن. اون موقع ديگه خيلي ديره. معلومه كي وظيفه اشو خوب ميدونه و كي هميشه سلب مسئوليت كرده. كسي كه لباس هاي گرم به اصطلاح بچه اش رو دريغ ميكنه از روي لجاجت و غرورش. كسي كه به خاطر خواسته هاش، قبل از هر كسي خودش تو اولويته. كسي كه معلومه آرزوهاي زيادي در گذشته داشته و سرخ...
10 آذر 1393

محرم و كاشان

عزيز دلم، قشنگ مادر محرم كاشان بوديم خيلي خوب بود هرشب روضه مسجد. كلي حال كرده بودي با بچه هاي مسجد دوست شده بودي بازي ميكردي، ميدوييدي ، دنبال هم بازي ميكردين و خلاصه كه كلي بهت خوش ميگذشت. هر روز غروب كه ميشد ميامدي پيشم ميگفتي بريم ابوالفضل، پرديس، پوريا اخه توي مسجد با پرديس نقاشي ميكشيدي با ابوالفضل بازي ميكردي بعدشم ميرفتي پيش امين و پوريا و اميررضا و روح اله، پيش اونا بودي.اخرشم به زور از مردونه ميامدي پيش من. اين همه پسر نميتونستن تو رو نگه دارن از دستشون فرار ميكردي، شيطوووووون من عشقم اينم چندتا عكس از اون زمان       خلاصه كه معركه اي عزييييييييزم اين عكسا هم قبل از اينكه بر...
1 آذر 1393

اموزه 1

                   روزگار... روزگار؛ خود، آموزگاربزرگی است کم کم یاد خواهی گرفت  تفاوت ظریف میان نگهداشتن یک دست و زنجیر کردن یک روح را  این که عشق تکیه کردن نیست؛ و رفاقت، اطمینان خاطر  و یاد می‌گیری که بوسه‌ها قرارداد نیستند  و هدیه‌ها، معنی عهد و پیمان نمی‌دهند.  کم کم یاد می‌گیری  که حتی نور خورشید هم می‌سوزاند اگر زیاد آفتاب بگیری  باید باغ خودت را پرورش دهی، به جای این که  منتظر کسی باشی تا برایت گل بیاورد.  یاد می‌گیری که می‌توانی تحمل کنی  که مح...
27 مهر 1393

تولد دو سالگي روژان دلبندم

  عشقم عمرم روحم اميدم تولدت مبارك                          عزيزم براي تولد دوسالگيت چه برنامه ريزيييي كرده بودم چه تداركي ميخواستم ببينم اما خب تقدير چيز ديگه اي بود به قول قديميا    هر چي كه دلم خواست، نه آن شد      هرچي كه خدا خواست همان شد اما خب نذاشتم خشك و خاي هم تموم بشه جيگرم. از چند قبل با هر اهنگي دست ميزدي و شعر تولد رو ميخوندي و ميرقصيدي. خونه مامان جون فرح بوديم . خونه رو برات با بابا ابوالفضل و خاله پريچهر تزئين كرديم و بادكنك و گوي و .... بعضي از وسايل رو هم خودم درست كرده بودم به ياد بچ...
27 مهر 1393