روژانروژان، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 1 روز سن داره

نگاره روژان

توفیق اجباری

1393/7/20 22:29
نویسنده : پريسا
230 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عشقم

دو ماه هست که توفیق اجباری نصیبمان شده.عزیزم تو تقریبا یک سال و 10 ماهگیت تمام شده بود که به کاشان امدیم(به علت شكستگي دست من و استعلاجي كه داشتم) و تا الان که تقریبا دوساله شدی  کاشانیم.

روزها در پی هم میگذشت و تو بزرگ و بزرگتر میشدی.چقدر چیزی یاد گرفته ای.

هر روز شیرین و شیرین تر میشوی و زبانت بسیار دلنشین و بامزه حرف میزدی.همه چیز را درک میکردی و میفهمیدی.

سوره توحید را یاد گرفتی اعداد انگسیلی(به قول خودت) تا 5 رو یاد گرفته بودی.هر روز یا خونه بابا ابوالفضل مهمون بود یا ما میرفتیم مهمونی.خلاصه که شاد شاد بودی عزیزم.

دیگه با مرضیه،مهدیه،کیمیا شیما و خاله ابجی بازی میکردی.شهربازی رفتیم پارک میرفتیم بازی میکردیم و تو لذت میبردی.شبا دوست داشتی پیش مامان خوشکله بخوابی اما بعد میدویدی میامدی پیش خودم تا صبح تو بغلم میخوابیدی.

عزیز دلم چندتا از عکساتو گذاشتم برای یادگاری

داشتيم ميرفتيم بيرون كه ازت عكس گرفتم. چه ژست هايي ميگرفتي عزيزم. كشته مرده اين شيطنت هاتم.

اينجا قمصره. هوا عالي بود . اين چرخونك برا يه بچه بود كه كنارمون بود، رفته بودي ازش گرفتي به جاش توپتو بهش دادي. اونم با توپت بازي ميكرد.

 

بعد خسته شدي گفتي ميخواي نقاشي بكشي.

اينجا مشهد قالي . يه اتاق كرايه كرده بوديم با عمو حسين و .... خيلي حال داد. تو هم كه از شيطوني كم نياوردي.

اينم زيارتگاه اقا سلطان علي محمد باقر(ع)

اينجا نشلج خونه دايي سعيد هست . كلي با مرضيه بازي كردي. گل ها رو پر پر كردي. برگ درختا رو ميكندي. خلاصهههههه

افتابگردون هاي اونجا رو كنديم داشتيم تخمه هاشو در مياورديم. احمد كارگر دايي سعيد گفت ميخواد باهات عكس بگيره . هيچي ديگه.

راستي اينم بگم اون گلي كه بالاي سرت گرفته، بابا ابوالفضل درست كرده. اميررضا هم شكلاي ديگه خواست دربياره اما نتونست فقط همين گل رو تونست.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)