روژانروژان، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 4 روز سن داره

نگاره روژان

از مهر تا بهمن 94

عزيز دلم ببخشيد يه چند وقتي بود سرم شلوغ امتحانا و ... بود نرسيدم بيام برات مطلب جديد بذارم. فقط اينو ميدونم و اينو بدون كه عاشقتم و خيلي خيلي دوستت دارم و زندگيم هستي. عشقم توي اين مدت كاراي زيادي كردي و شيطنت هاي بسيييييييياااااااااااااااااااااااااار و خب گهگاهي هم عكس به رسم قبل اين عكسارو ميذارم تا لذتشو ببري. عكساي شب يلدا     روژان و گيتارش روژان و ژست بسيار زيبا و نازش روژان و شلوار مامانش روژان و ابوالفضل در اتاق ابوالفضل چادر نمازشوووووو عشقولانه هاي اين دو گل آفتابگردون آبي من شاد و خوشحال و در حال ...
26 بهمن 1394

تولد 3 سالگي روژااااااااااااااااااااااااااااااان عزيزم

دختر خوبم سه هم به سرعت و برق و باد گذشت . هرسال خانم تر و باهوش تر و داناتر از سال قبلت ميشي. با تمام شيطنت ها و بازي ها و دعواها و خنديدن ها و گريه ها و ... گذشت. دختر قشنگم ،دوست دارم تمام هستي و دنيامو به پاهات بريزم . امسال چون تولدت ميافتاد توي محرم،به خاطر همين تصميم گرفتم بذارم بعدم از محرم و صفر تا يه جشن درست و حسابي برات بگيرم. دوست داشتم تمام تلاشمو بكنم تا هيچي كم نباشه و به بهترين نحو ممكن برگزار بشه. عزيز دلم، قشنگم اين بخشي از تلاش من واسه تولدت بود اميدوارم كه خاره خوشي برات بوده باشه. راستي تم تولدت رنگين كمان بود. البته اينم بگم كه بيشتر تزئينات ديوار اتاقت و پذيراي ...
7 دی 1394

شهر بازي 2

سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام عشقم يه روز عصردايي جون حامد زنگ زد كه عصر ميايم دنبال روژان تا با ابوالفضل باهم برن شهربازي. عصر كه شد ابوالفضل و مامانشو و دايي جون حامد به همراه شيما و مرضيه و عليرضا اومدن خونمون تا همگي با هم شما دوتا رو ببريم باااازي! خلاصه رفتن به شهر بازي همانا و شيطنت و ورجه وورجه و بدو بدو هماااااانااااااااااا يعني خداوكيلي ابوالفضل ديگه رمق نداشت كه توي شيطونكم انگار خستگي بهت راااه نداشت. انگار كه تازه اورده بودنت و پر انرژي. همه بازي ها رو كه سوار شدين و بازي كردين. بيشتر از استخر توپ خوشتون اومد كه 2 سري بازي كردين. عكساتونو ميذارم تا ببيني كه چقدر دوست داشتي و لذت بردي و ...
7 دی 1394

محرم سال 94

دختر ناز و خوب خودم امسال هم مثل پارسال توي عزاداري امام حسين شركت كرديم. توي مسجد جامع چقدر بدوبدو كردي كلا ديگه همه ميشناختنت---> روژان خانم. به روح اله ميگفتي چايي ميخواي به اميررضا ميگفتي شام ميخواي خلاصه كلي به همه دستور ميدادي. چقدر با بچه ها و ابوالفضل بازي كردي. تعزيه ديدي، هيئت زنجير زن ها رو ديدي، شلوغ پلوغي خيابونا رو ديدي و برات جاي تعجب داشت و مدام ميپرسيدي چي شده.منم برات توضيح دادم از امام حسين و حضرت ابوالفضل و علي اصغر و علي اكبر و ... برنامه هاي تلويزيون رو كه ميديدي گريه ميكردي و ميگفتي علي اصغر كشتن؟؟؟؟ ماماني فرح پاي روضه داشته گريه ميكرده ميري پيشش ميگي ماماني چرا من گريه ام نمياد منم ميخوام گريه كن...
10 آبان 1394

عروسي و شادي

عزيزدلم 5شهريور عروسي داشتيم. طبق معمول درگير لباس و كفش و .... يه لباس بنفش واست خريده بودم عروس كفشاي كرم با گلاي رنگي و ناز و تل گلدار و ... موهاتو خودم درست كردم به چه زيبايي كه هركي ديد كلي خوشش اومد. خلاصه كه خيلي ناز شده بودي. از اول عروسي تا آخر عروسي هم يه ضرب رقصيدي و شيطوني كردي و بالا و پايين پريدي. از طرفي از كنار عروس داماد هم تكون نميخوردي. قربونت برم من كه ماهي . اينم از عكساي اون شبه ببين چقدر زيبا و پرنسس شدي. كنار داماد و توي بغل داماد   كنار عروس كنار عروس و اينكه در چه فكري هستي خدا ميدونه فقط!!!!   عاشق ساعتت  و سرويس طلايي كه مامان جون ...
10 شهريور 1394

نشلج خونه دايي جون منصور

سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام عشقم جيگر مااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااادر روز چهارشنبه بود 21 مرداد ماه ، بعد ازتولد مامان جون فرح ، ساعت 12 شب رفتيم به سمت نشلج. اخه خونواده بابايي (عموحسين عمو حميد و.....) همه اونجا بودن ماهم رفتيم اونجا تا دور هم باشيم و كلي خوش بگذرونيم. يه محيط تازه بود واست انگار!!! خيلي دوست داشتي البته اون شب كه تا 4 بيدار بوديم همه اذان صبح كه شد يواش يواش خوابيديم.تو هم به پاي ما بيدار بودي قشنگم. صبح هم اول از همه بيدار شدي ساعت حدود 8 اينا بود. مكه بالا پشت بوم خوابيده بوديم بيدار شدي گفتي مامان منو ببر پايين.هيچي ديگه منم كه خوابالوووو هيچي رفتيم پايين صبحانه خ...
10 شهريور 1394

مشهد امام رضا

امسال اولين باري بود كه ميرفتي مشهد پابوس امام رضا. دختر قشنگم از خدا ميخوام به حق همون زيارتي كه رفتيم راه سعادتت رو واست هموار كنه و هر انچه مانع بر سر راهت وجود داره نيست و نابود بشه. ان شاءاله خوشگل من نميدوني از اول اينكه سوار قطار شديم به سمت مشهد تا وقتي ميخواستيم برگرديم چقدر خاطرخواه پيدا كردي. از همون اولش كه با كوپه كناريمون دوست شدي توي شهر مشهد هم كه بوديم چندين بار ديديمشون، تو زودتر توي خيابون ميديديشون و داد ميزدي دوستتتتتم دووووووستم اونام ميومدن پيشت و كلي باهاشون حرف ميزدي. بعدم دوباره برگشتم از شانس اونا كنار ما كوپه داشتن. ايندفعه كه كلا رفتيو با تبلت دوستت كلي بازي كردي و خوش بودي. تو هتل هم كه كلا از...
29 تير 1394