روژانروژان، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 21 روز سن داره

نگاره روژان

شهر بازي 2

1394/10/7 9:35
نویسنده : پريسا
904 بازدید
اشتراک گذاری

سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام عشقم

يه روز عصردايي جون حامد زنگ زد كه عصر ميايم دنبال روژان تا با ابوالفضل باهم برن شهربازي. عصر كه شد ابوالفضل و مامانشو و دايي جون حامد به همراه شيما و مرضيه و عليرضا اومدن خونمون تا همگي با هم شما دوتا رو ببريم باااازي!محبتبوس

خلاصه رفتن به شهر بازي همانا و شيطنت و ورجه وورجه و بدو بدو همااااااناااااااااااهیپنوتیزم

يعني خداوكيلي ابوالفضل ديگه رمق نداشت كه توي شيطونكم انگار خستگي بهت راااه نداشت. انگار كه تازه اورده بودنت و پر انرژي.

همه بازي ها رو كه سوار شدين و بازي كردين. بيشتر از استخر توپ خوشتون اومد كه 2 سري بازي كردين.

عكساتونو ميذارم تا ببيني كه چقدر دوست داشتي و لذت بردي و اما خسته نشديخنده

با عليرضا و مرضيه و ابوالفضل رفتين ماشين برقي.

تاپ رو دوست داشتين ورفتين سوار شدين.

استخر تووووووووپ. چه كرديد جفتتون. خيلي دوست داشتين. توي وروجك من خيلي فرز و چابك ميومدي بالا و ميپريدي توي استخر.ميومدين لبه و ما پرتتون ميكرديم توي اون همه توپ و هردوتون غش ميكرديد از خنده. عااااالي بودين عزيزاي من.ميرفتين زير توپ ها رو هم ديگه مي افتادين.

واي يه جاش كه دلبركم رفته بودي زير توپا ابوالفضل هم كه نديدت نشست روت. واااااي كه چقدر ما خنديديم. دستتو گرفتيم اورديم بالا حالا مگه ول ميكردي چقدر گريه و ناراحتي و جيغ سر ابوالفضل. ابوالفضل هم مات و مبهوت كه مگه چيكار كرده.

الهي قربونت برم كه خيلي زودرنجي و زود زود هم از دلت درمياد. فدااات بشم من.

وااااي اينجا چه كردي بمب انرژي من! فوق العاده ايي! دلبرم از استخر توپ كه اومدين بيرون ابوالفضل كه داغون شده بود خسته و كوفته اما ماشاءاله به تو. خيلي سرزنده و شاداب اومدي گفتي مامان اينو ميخوام. هيچي رفتين داخل جامپر و شروع كردي. از اونجايي كه ابوالفضل خسته بود هي ميخورد زمينخندهاما بالاخره راه افتاد با تو.

اينجا ديگه گرمت شده بود و ميخواستي پليورتو در بياري عزيزم

ابوالفضل از كشتي صبا ميرسيد اما چون تو گفتي ميخواي بري سوار بشي اونم گفت منم ميخوام.هيچي تورو با توجه به اينكه ميدونستم عاشق هيجان و دل خالي شدن هستي يه كم عقبتر نشوندم و ابوالفضل رو روي صندلي اول.

خيلي باحال بود . اول آروم حركت ميكرد بعد گفتي اقاااا تندترش كن ولي ابوالفضل با همون حالت ميگفت ميخوام پياده بشم. هيچي تندترش كرد. تو ميخنديدي و ابوالفضل ديگه آخراش گريه ميكرد.به خاطر همين گفتيم نگه داره اما تو نميخواستي پياده بشي فدااااات بشم من.

 

 

اينجا ديگه قاط زده بودي. اصلا نميذاشتي ابوالفضل به فرمون دست بزنه .جيغ داد سر ابوالفضل. ابوالفضل هم كه قربونش برم اصلا انگار نه انگار كه توجيغ ميزني با اسودگي كامل ميگفت روژان نكن بعد دست ميزد به فرمونقه قهه

تورو خدا قيافه ابوالفضل ببين چه آرومه، اما قربونت برم تو عصباني عصباني.ديگه مرضيه كلافه شده بود از دستت.

اينم از پفك خورون فرداي اون شب كه باز با ابوالفضل بودي.

قربون موهاي قشنگ بافته شده ات برم.

خيلي مااااااااهي دلبركم

راستي اينم از كلاس درس بچه هات كه خودت ميشي معلمشون و بهشون درس ميدي.

جالبتر اينكه همه حرفايي كه من بهت ميزنم و خودت اصلا گوش نميدي رو  به بچه آموزش ميديقه قهه

 

 

 

 


 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)