روژانروژان، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 24 روز سن داره

نگاره روژان

نشلج خونه دايي جون منصور

1394/6/10 11:38
نویسنده : پريسا
482 بازدید
اشتراک گذاری

سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام عشقم

جيگر مااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااادر

روز چهارشنبه بود 21 مرداد ماه ، بعد ازتولد مامان جون فرح ، ساعت 12 شب رفتيم به سمت نشلج. اخه خونواده بابايي (عموحسين عمو حميد و.....) همه اونجا بودن ماهم رفتيم اونجا تا دور هم باشيم و كلي خوش بگذرونيم.

يه محيط تازه بود واست انگار!!! خيلي دوست داشتي البته اون شب كه تا 4 بيدار بوديم همه اذان صبح كه شد يواش يواش خوابيديم.تو هم به پاي ما بيدار بودي قشنگم. صبح هم اول از همه بيدار شدي ساعت حدود 8 اينا بود.

مكه بالا پشت بوم خوابيده بوديم بيدار شدي گفتي مامان منو ببر پايين.هيچي ديگه منم كه خوابالووووغمناکخواب آلود

هيچي رفتيم پايين صبحانه خورديم و بعد رفتيم بيرون كنار آب نشستيم و پاهاتو تو آب گذاشتيو بعد رفتيم تا امامزاده و كلي راه رفتيم. گردو از درخت ميچيديم . گردوهارو كه ميدي سه تايي به هم چسبيدن ميگفتي شبكه پويا ...خندونک

خلاصه كلي خاك بازي كردي روي خاك ها با چوب نقاشي ميكشيدي! به گربه ها و گوسفندا كه اون نزديكي بودن غذا ميدادي. چوب تو آتيش ميانداختي. جالبتر اينكه عاشق عكس گرفتن بودي . تا بهت ميگفتم ميخوام عكس بگيرم فوري ژست ميگرفتي و منم ازت عكس ميگرفتم.

خودت واسه خودت اينورو اون ور ميرفتي چوب جمع ميكردي برگ جمع ميكردي. تو مامان روژان من ميشدي و كلي با هم تا جمعه عصر بازي كرديم و خنديديم و شاد بوديم.

يه تعداد از عكسامونو ميذارم واسه يادگاري عزيييييييييييييييييييييزم.

اونجا هم دست از نقاشي كشيدن بر نميداشتي

اينجا ورودي زيارت بي بي خاتونه. من داشتم زيارتنامه شو ميخوندم. تو هم مثل من سرتو اورده بودي بالا و زيارتنامه ميخوندي.قربونت برم من.

 

كلا با عمه منير خيلي عياقي.دفترتو ميبري پيشش ميگي واسم جوجه بكش. اينجام دويدي رفتي پيشش كه واست نقاشي بكشه. منم كه دزد لحاظات نااااااب .خندونک

 

 

پسندها (3)

نظرات (0)