روژانروژان، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه سن داره

نگاره روژان

تاتي كردن دوباره

1392/9/24 8:31
نویسنده : پريسا
220 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عشقم اميدم

اين هفته بعد از يك ماه رفته بوديم كاشان. تارسيديم به خونه بابائي و مامان فرح تو تازه از خواب بيدار شده بودي من داشتم لباساتو مرتب ميكردم كه يه دفعه دوتا دستاتو بالا اوردي و با خنده گفتي بابائي بابايي. من فكر كردم بابام اوده دم در.نگاه كردم ديدم خاله پريچهر اومده. اينقدر قشنگ ذوق كرده بودي كه خودم باورم نميشد. اصلا نذاشتي لباساتو تنت كنم. هيچي ... پتو دورت پيچيدم و فرستادمت بغل خاله.

5شنبه 92/09/21 رفتيم خونه اقاجونم. اونجا تقريبا همه بودن. هر كاري گفتم نكردي و هر حرفي زدم نگفتي. تا يه هو يخت آب شد. ديگه ول نكردي اينقدر راه رفتي از بغل من به بغل عمو حسين به بفل عمو اكبر، مامان فرح، بابائي، خاله پريچهر و ... واقعا متعجبم كردي. بعدم تا ميافتادي خودت دستاتو ميذاشتي زمين ميگفتي "ياعلي" بعد بلند ميشدي.كلي كلمه گفتي. دماغ و چشما و زبونت نشون دادي.خلاصه كلي شيرين كاري كردي.

عشقم واقعا از تمام وجودم دوستت دارم.

 

پسندها (1)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)