تولد 4 سالگی
روژان مادر
عزیز دلم
امسال هم روز تولدت توی محرم بود و ماه بعدش صفر.از طرفی برای عروسی شیما میخواستم لباس ست بدوزم و همینطور یه لباس سیندرلایی که دوست داشتی.
اما چون عروسی عقب افتاد و بعد محرم و صفر کلا ما هم سرد شدیم.
روز تولدت با کمک خودت کیک درست کردم و تزئینی و بادکنکی.یه تولد کوچولوی خونگی با حضور من و خاله پریچهر و بابایی و مامانی.میگفتی مامان پس مهمونا کجان؟
توی هر دو گروه فامیلا (مامانی و بابایی)تولدتو تبریک گفتن.
(حرف نگقته...)
این عکسای مربوط به مهمونی کوچیک خودمونه.
از بس که بابایی رو دوست داری همیییییینوجووووووووووووور بوسش میکردی منم یه عکس جالب گرفتم.
واقعا عاشق بابایی هستی چه ژست هایی میگیری.!!! اخه من بهت چی بگم چیکارت کنم؟؟؟!!!
هفته بعدشم با خاله ها رفتیم بام شهر و باز کیک درست کردیم و گفتی تولدته.این کیک رو خودت نقاشی کردی.منظره و درختشو کشیدی البته با خمیر کیک و رنگ های خوراکی.خیلی خوشگل شد.ببینش...
اما از اونجایی که خیلی تولد دوست دوست داری و همه اش میگفتی خونه خودمون تولد بگیریم باز یه شب خونه خودمون کیک درست کردیم و شام و میوه و ... با حضور عمو حسین و عمه مهران و مونا و...
خودت خوب میدونی که چقدر دوستت دارم و اگه کاری باشه که بتونم برات انجام دریغ نمیکنم.
بهت افتخار میکنم دختر فهیم و عاقل خودم.
اینم از عکسای اون شب