روژانروژان، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 30 روز سن داره

نگاره روژان

شمال شهريور 95

1395/7/11 11:50
نویسنده : پريسا
948 بازدید
اشتراک گذاری

واي كه چقدر دوستت دارم.اگه بدوني.گاهي واقعا ته دلم كنده ميشه ميخوام بدوم بيام بغلت كنم اينقدر بوووووووووووست و لهت كنم كه نگوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووو.

الهي قربونت برم من.

پارسال خيلي شمال بهت خوش گذشت. گاهي هي ميگفتي مامان منو ببر دريا.ببر همونجا كه اجازه دادي كفشامو در بيارم.پيش شن ها ماهي هاآرام

خلاصه اين شد كه گذاشتم نزديك موقع مدرسه ها كه هم هوا شرجي نيست و هم خلوت تره بريم.

اين دفعه از محل اداره شهر نوشهر گرفتم. هم بزرگ بود و هم نزديك.البته قرار بود با عمه مهران و عمو حسين و عمو حميد و اينا بريم كه عمو حسين به خاطر ثبت نام معين نتونستن بيان و عمو حميد هم به خاطر مدرسه بچه ها.واسه همين با عمه مهران و مونا و بقيه رفتيم شمااااالآرام.

خدايي خيلي مكانش خوب بود هم بزرگ و هم تميز و همه امكانات و ساحل تميز و اختصاصي.گاهي ديگه خيلي اختصاصي ميشدچشمک

عكسا رو ميذارم و اونايي كه نياز به توضيح داره رو هم برات مينوسم عشق ماااااااااااااااااادر.

ويوووي كلي ويلا

درب ورودي

نهار روز اول چون خيلي خسته راه بوديم

 

كلا با ترس غريبه و بيگانه ايي. همه حيونا رو دوست داري.اين گربه ها هم كه بوي جوجه بهشون خورده بود اومده بودن دور ما،تو ميخواستي باهاشون بازي كني و غذا بهشون بدي.ميخواستي نازشون كني.خلاصه برنامه داشتيم باهاتسکوت

 

قربون صورت گرد مثل ماهت بشم من

همون روز اول اينقدر هوا خوب بود كه طاقتم نشد بردمت توي اب (البته به دور از چشم مامان جون فرح و بابايي ابوالفضل)

وقتي بابايي اومد ديگه اينقدر چپ چپم رفت كه ترجيح دادم بيايم بيرون اخه خيلي ميرسيد كه يه اتفاقي بيافته.

منم نخواستم ناراحت بشه.اومديم بيرون شروع كردي شن بازي و جمع كردن صدف

اين هم حيواني فوت شده كه از دريا اومد كنارمون

كاملا واضحه كه از دريا اومدي بيرون با اون موهاي خيست

قربون دستاي قشنگت برم كه هي جاي دستتو توي شن ها نگاه ميكردي و موج ميومد و پاكش ميكرد.

بابايي داشت از خواص شن هاي درياچه اروميه ميگفت كه وقتي شنيدي گفتي بابايي منم زير شن كن تا قوه بگيرمخنده(قوه اصطلاحي است به معناي خاصيت داشتن و قوت داشتن)

چه كيفي ميكردي

بعد هم علي خواست كه مثل تو بشه

اين هم وسيله هاي بازي اونجا

تو وعلي خودتون دوتا اومده بودين بازي منم يواشكي دنبالتون آرام

عاشق تاب بازي هستي اونم از نوع تند تاب دادنش

الهي من فدات بشم كه هر چي ميبيني از گل ،برگ درخت ،علف خلاصه هر چي،برا من ميكني و ميگي مامان بفرماييد واسه تو چيدم.

قربون مهربوني هاي صاف و پاكت بشم

اين هم ماه عسل جمع اوري چيزاي ساحل و درست كردن يه كاردستي قشنگ توسط روژان خانم

اينم يه حلزون زنده كه پيداش كرديم و اورديمش خونه

اينجا رو بهمون معرفي كردن كه بريم.خيلي قشنگ بود هم درياچه داشت و هم جنگل.تركيب فوق العاده ايي بود.

اونجا كه رسيديم طبق معمول هميشه و همه جا يه دوست پيدا كردي به نام ارسلان.

با هم بازي كردين توي اب سنگ ريزه مينداختين.اما اجازه نداشتي پاهاتو بذاري توي اب.چون نميدونستم عمق اب چجوري بعضي جاها از همون لبه اب عمقش زياد بود.بهت گفته بودم مادر آب مياد ميگيردت و ميبره واسه بچه اش. تو هم به دوستت ميگفتي مامان ابه مياد مياد ميگيردت هااااا.خنده

خلاصه كه اونجا هم بكر بود و هم هواي عالي. يه چند قطره ايي هم بارون زد و نه جوري كه بساط مارو و بقيه ارو بهم بزنه.

اونجا گاو هم زياد داشت كه الحمداله كه تو نميترسيدي و ميخواستي بري پيششون ولي چون اكثرشون باردار بودنو شاخ هم داشتن هر كي ميرفت نزديك با شاخهاشون تهديد ميكردن.منم نميذاشتم بري نزديكشون.

 

.

راستي يادم رفت بگم اين درياچه پر از ماهي و مار ابي بود و البته شايد چيزاي ديگه كه ما نديديم.

يه تيكه نون بهت دادم كه بندازي توي اب.تا انداختي كلي ماهي جمع شدن و نون رو خوردن.ديگه بازيت شد هميييين.

اينم صحنه ايي از حياط وحش.

مار ابي ماهي رو به دهان گرفت و اوردش نزديك خاك تا ماهي نتونه نفس بكشه و بميره و بعد مارجان ترتيبشو بده.

اما از اونجايي كه ماهي رو از سر نگرفته بود نتونست بكشه توي دهنش واسه همين ازادش كرد.ماهي بدبخت فقط زخمي شدغمگین

اين هم يه عكس دسته جمعي قشنگ و پر از خاطره.

بهت گفتم ميخام ازت عكس بگيرم با اقا گاوه.مثل فيلم هنديا رفتي كنار درخت و ژست گرفتي و گفتي حالا بگير

اينم بقيه ژست هااااااااتزیبامحبت

و البته رقص هندي و اواز هنديخندهقه قهه

واااااااااي كه چقدر به يه چيزي گير ميدي تا بدست بياري.

از اول كه رسيديم گفتي مامان،مامان،مامااان،مامااااااان بريم قايق.مامااان،ماماااان.... مامانسکوت

هي ميگفتم بعد نهار.باز ميگفتي ماماااانگریه

تا بعد از نهار بعد از دقيقا لقمه اخر شاکی رفتيم قايق.

خاله پريچهر از اب خيلي ميترسه ولي با اصرار ما قبول زحمت كردن و تشريف اوردن.

خيلي خوب بود و چقدر خنديديم.

اينجا به گل نشستيم و چقدر خنديديم قه قهه

اين هم يه گاو گرسنه كه هر چي پوست ميوه و هندونه بود بهش داديم تا نوش جااان كنه

اينجا ساعت حول 10 الي 11 شب كنار دريا درحال جمع كردن صدف سنگ چوب و ...

رفته بوديم فروشگاه لباس.اونجا بابايي و ماماني برات اين صندل ها رو خريدن. خيلي دوسشون داشتي درجا پوشيدي و گفتي مامان ازم عكس بگير بعد كه ازت اين عكس رو گرفتم گفتي نهههه فقط از كفشام بگير چون خيلي قشنگه.منم اطاعت امر كردمآرام

بابايي و بقيه كه هنوز داخل فروشگاه بودن ماهم رفتيم داخل.اينجا رفتي كنار بابايي تا خريد ها رو حساب كنن.

نزديك غروب بود كه برگشتيم.ولي باز رفتيم كنار دريا تا بازي كني.كلي باهم بدو بدو كرديم و شن بازي و البته نقاشي.

اين من كشيدم و تو هم به تلقيد از من خواستي بكشي كه حاصلش رو در پايين ميبينيم.

كلا خلاق كه هستي بااستعداد هم هستي عشقم

و اين كار مطلق روژان به تقليد از من

با اينكه نقاشي در ابعاد بزرگ كشيدي و حتي اشراف كامل روي اون نداشتي ولي اندازه ها و تناسب ها رو خوب رعايت ميكردي.

كلا ساحل رو پر از نقاشي كرده بودي.

اين من و خودت هستيم و اون جعبه سفيد رو پيدا كردي و گفتي اينم دكمه لباسش

بهم گفتي برات باب اسفنجي بكشم

از موج دريا بحمداله كم و بيش ميترسيدي.اينجا هم داشتي فرار ميكردي.

روژان و خاله جونش

اين هم صبح روز آخر كه اينقدر هوا فوق العاده و عالي بود كه بدمون نميومد باز هم بمونيم اما ديگه مهر بود و بايد برميگشتيم.

عاشق اين عكسم.

فداي اون پاهاي قشنگت بشم.

اينم من و عشقم.من و جوجه ام. من و عمرم.

اين يه ژست كاملا از جانب خوت بود وبسيار زيبااااااااااااااااااااااااااا در كنار اسم زيبات

حركتي قشنگ به پيشنهاد مامان پريساچشمک

اين هم ماماني كه به خاطر پادرد زياد نميتونست توي شن ها راه بره .دورتر از ما نشست تا ما عكس بگيريم.

در مسير برگشت واسه نهار كنار يه رودخون زيبا اطراق كرديمخندونک

از كنار آب تكون نميخوردي در حال شستن سنگ ها بودي.

و اين هم عكس هاي اخر از سفر شمال

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)