روژانروژان، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه سن داره

نگاره روژان

مشهد مقدس تيرماه 95

1395/5/2 12:15
نویسنده : پريسا
442 بازدید
اشتراک گذاری

دختر خوبم عزيز دلم خيلي دلم ميخواست امسال هم مثل پارسال بريم مشهد.

بابايي و ماماني و خاله هم موافق بودن.واسه همين بابايي به عمو حسين گفته بود كه اگه شد از طرف دانشگاه علوم پزشكي بريم. چون پارسال خيلي خوب بود.

از قرار ،معين كه امسال كنكوري بود ،26 ام امتحان ميداد و بعد خلاص. زن عمو حسين گفت وقتي معين امتحان بده ميخوان برن مشهد ايا ماهم ميخوايم باهاشون بريم؟ ما هم قبول كرديم ازطرفي عمه منير هم كه متوجه شد گفته بود اسم اونارو هم بنويسه وبعد از اونا عمه مهران و بچه هاش.

خلاصه 17 نفري ميشيديم كه رفتيم مشهد.سه تا كوپه در بست در اختيار ما بود. چقدر شيطوني كردي چقدر بازي كردي.چقدر خوشحال بودي كه دوباره سوار قطار ميشدي. توي قطار كه خيلي خوش گذشت. كلي تا دير وقت نشستيم و تنقلات خورديم و گفتيم و خنديديم . وقتي رسيديم صبح بود كمي منتظر شديم تا اتاق ها رو تحويل دادن.

 

 

يه عكس با فضاي محدود و تعدادي از همسفران

توجه به علامت پيروزي داشته باشيد كه روژان خانم نشون داده

 

 

كلا در همه حال منتظر يه فرصتي كه دانس بدي.چه نشسته چه خوابيده چه در هر مكاني.اينجا هم در حال نشسته مشخصه كه چيكار ميكني و البته اواز هم ميخوانيخندونک

 

 

 

 

روژان در حال تماشاي بيرون از داخل قطار

 

 

اينجا از اين كوپه به اون كوپه ميرفتي و جالب اينكه اولش دمپايي هاتو بيرون از كوپه در مياوردي

 

 

اينم دمپايي هاي عشقم

 

 

اينم از شاممون كه توي قطار ميل نموديييييم

 

صبح روز بعد همه با چشماني پف كرده و اماده پياده شدن از قطار

 

 

اينم از دوست كوپه بليمون كه اسمتو ميگف رزا خانم. بغلت كرد و حرم امام رو كه از خيابون پيدا ميشد بهت نشون داد.

 

 

السلام عليك يا علي ابن موسي الرضا (ع)

 

 

اينجا سالن انتظار راه آهن مشهد هست كه منتظر عمو حسين و مرضيه خانم و ... بوديم

 

 

سريع مثل جت ميخواستي دوست پيدا كني جالب اينكه بعضي از بچه ها بهت ميگفتن نميخوان باهات دوست بشن.گريه ميكردي كه چرا نميخوان باهان دوست بشنخندهفداي دل مهربونت بشم.

اخرش با اين كوچولو دوست شدي

 

 

خلاصه كمي استراحت كرديمو بعد واسه نماز مغرب رفتيم حرم امام رضا. نماز مغرب توي صحن سقاخونه بوديم.نقاره ميزدن.

 

چه حال و هوايي داشت.خيلي خوووووووووووووب بود.

 

 

اينم يه ني ني كه به سرعت پيداش كردي و باهاش دوست شدي

 

 

بعد نماز رفتيم داخل حرم تا زيارت كنيم خيلي چسبيد

 

 

بعد نماز و زيارت قرار شد بريم پارك ملت. وقتي رسيديم پارك روبروي درب،ترن هوايي بود كه صداي جيغ ميومد ازش. گفتي مامان ميخوام اينو سوار بشم. واسه همين چون خودم ميخواستم سوار بشم واسه تو همزمان با خودم يه بليط هليكوپتر گرفتم كه تو سوار اون بشي و من برم ترن هوايي.چون اگه ميديد من سوار شدم كلي گريه ميكردي. دقيقا همين اتفاق وقتي افتاد كه من سوار U شدم و تو منو ديدي و كلي گريه كردي. واسه اينكه اروم بشي گفتي بادكنك ميخواي و يه بادكنك خرگوشي گرفتيم.سوار ماشين هم شدي.البته بيشتر وسايل برقيش براي بزرگسالا بود.

 

 

 

بادكنك خرگوشيتووووووو. ولي حيف كه ماقب چيزات نيستي.تركونديغمگینتعجب

 

 

فردا صبح رفتيم پاساژ فردوسي.اونجا هم سوار ماشين شدي و با هم كل پاساژ رو گشتيم و خريد كرديم و چيزاي خوشمزه خورديم.ماشااله به جونت كه هم پاي ما راه ميومدي و بيشتر ما توان داشتي.خلاصه عصر باز حرم رفتيم.

در كل حرم واسه نماز مغرب ميرفتيم يه روز نهار رفتيم پسران كريم كه توي پاساژ آلتون بود.يه روز هم رفتيم طرقبه كه توي مسير به چاله دره و بعثت و زيارت دو برادر ياسر،ناصر و ويلاژتوريست رفتيم.البته لباس واسه موج هاي خروشان برده بودم كه باهم بريم اما احساس كردم شايد بازي دربياري و گريه كني و نخواي بموني.بقيه رفتن اما من و تو نرفتيم.بازار رضا رفتيم و خلاصه خيلي خوش گذشت.

 

 

اينجا از اين كتوني ها خوشت اومد بابايي هم واست خريد از ذوقش اومدي بيرون مغازه باهاش رقصيدي.خندونک

 

 

 

 

رفتي هر چي مهر بود اون نزديكي بود اوردي و باهاشون گل درست كردي و تاااازه هيچ كس هم نبايد از نزديكشون رد ميشد كه خراب نشه.

يه خانومه از روي مهرها رد شد صداش كردي كه بهش بگي متوجه نشد رفتي دنبالش چادرشو تكون دادي گفتي خانم حواست كجاست نبايد از روي مهر بريمتفکرسکوت

يه خانم ديگه ايي هم كه قد كوتاهي داشت ازت خوشش اومد صدات كرد گفت مياي با من عكس بگيري گفتي بععله. بعد بهش گفتي خانووووم شما بزرگي ولي كوچيكي.واااااي منو ميگي اينقدر خجالت كشيدمدلخورترسوسبز

 

 

اينجا خانم خدام اومد به اصطلاح دعوات كرد كه مهر رو نبايد اينجوري كني گناه داره.بعد قيافت اينطوري شد.

 

 

راستي يادم رفت بگم كه كلي بساط داشتيم واسه چادر سركردن و بعد كه ميرفتيم حرم چادر رو در مياوردي و بعد شروع ميكردي به شعر خوندن و دانس دادن.

 

 

 

 

فردا صبح گفتيم بريم طرقبه و بعثت و زيارت ياسر ناصر

طرقبه كه رفتيم هوا خيلي گرم بود و چون ماهم صبح رفته بوديم اصلا نميشد تحمل كرد از اونجا باز سوار ونمون شديم و رفتيم به سمت بعثت.اونجا يه اتليه بود با لباس هاي سنتي قاجار.تصميم گرفتيم بريم همگي يه عكس بگيريم. تو هم كه عاشق عكس و اين لباسااااا. هي لباس عوض ميكردي و اون وسط مسطا لول ميخوردي.اينم عكساي پشت صحنه كه قاچاقي گرفتمچشمکخنده

 

 

 

 

 

هي شيطوني ميكردي و دست ميزدي به همه چي دكورارو به ميريختي تازه بهت ميگفتيم نكن،ناراحت ميشدي قهرم ميكرديتعجب

 

 

اينم قيافه قهرآلودت كه به خودت گرفتيزبانبوس

 

 

بعد رفتيم زيارت ياسر ناصر.چادر بزرگ برداشتي و دور خودت پيچيديو اومدي زيارت.مثل ننه انقضي هاااااخنده

الهي قربونت برم عروسك من

 

 

 

 

 

 

اينجا داريم ميريم پاساژ آلتون.جاي خوبي بود و رستوران برادران كريم هم اونجا بود و خلاصه چلوماهيچه اش رو ترتيبشو داديم.

 

 

اينم دادش امين كه بهش چسبيدي

 

 

 

 

قبل و بعد ميخواستم بذارم اما قبلشو يادم رفت ولي اين بعد ماجراست خندونک

 

 

اينم خلاصه معلومه كجاست هي ميگفتم بيا بريم ميگفتي نه،برات جالب بود اين همه اينه و عكساي چندتايي خودت

 

 

 

الهي قربونت برم كه اين پتو ديگه تقريبا اخراي عمرشه ولي هنوز دوسش داري و ما همه جا بايد برات بياريمش تا شبا باهاش اينجوري بخوابي.ديدم خالي از لطفه نذارم اين عكس قشنگو

 

 

اين هم از زيارت روز اخر كه نماز ظهر رو خونديم و عازم راه اهن شديم. اينجا هم باز با مهر ها واسه خودت برج درست ميكردي.

 

 

 

 

قربون اون فرق سر قشنگت بشم من

 

پسندها (1)

نظرات (0)