روژانروژان، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 21 روز سن داره

نگاره روژان

شمال 94

1395/1/9 10:23
نویسنده : پريسا
1,186 بازدید
اشتراک گذاری

دختر گلم عزيز دلم

از اونجايي كه خيلي دوست داشتي بري دريا و ازطرفي خيلي وقت هم بود كه نرفته بوديم مسافرت برنامه ريزي كرديم و رفتيم شمااااااال

البته قبل از عيد رفتيم كه تقريبا هم جاده خلوت باشه و هم كنار دريا .توي مسير جادههمه جور هوايي رو تجربه كرديم از افتاب و بارون و برف و ابر و باد و ...

خيلي خوب بود فقط هوا باروني و سرد بود و خب اونجور كه ميخواستي نتونستي كنار دريا بازي كني . اما وقتي هوا خوب شد رفتيم ساحل و ميخواستي پابرهنه بازي كني كني كه خب اجازه دادم تا كلي لذت ببري.

كلا هرجا كه ميري همه دوستت دارن از بس كه خوش زبون و بامزه ايي. اينقدر كه قشنگ حرف ميزني.

دختر خوب من ميخوام بدوني كه خيلي دوستت دارم و همه دنياي مني و همه كار ميكنم واست تا از اين زندگي لذت ببري و شاد باشي.

اينم عكساي اونجا

اينجا جاده هراز كه برف و باد شديدي ميامد

خنده زيباي روژان در حين بازي با خاله پريچهر

قربون ژست هاي قشنگت بشم من

                                       روژان و كبوتر هاي كنار دريا

 

يه نهار عالي و خوشمزه

اينجا گيج شده بودي كه دوغ بخوري همه رو به سر و صورت ميماليدي به روسري . واااي از دست توزبان

اينجا لباساتو خودت روهم روهم پوشيدي و مثل رپر ها شعر ميخوندي.شلواركتو برعكس پوشيدي عزيز دلم

اين صندل رو به انتخاب خودت خريدي و خيلي هم دوسش داشتي

ميز صبحانه

لقمه هايي كه خودت با دقت و عشق فراوان واسه خودت ميگرفتي

اينجام وسايل بازي در محل اقامتمون بود

رفته بوديم ايران كتان و به سفارش يكي از كارمنداي اونجا رفتي شهربازي اونجا و كلي بازي كردي.

جالب اينجا بود كه روز قبل هم رفته بوديم ايران كتان و يكي از فروشندگان بهت گفت اگر فردا اومدي ميبرمت شهربازي.دست برقضا كه دوباره رفتيم اونجا وقتي خانومرو ديدي گفتي سلام دوستم. من اومدم ميشه منو ببري شهربازي. اون خانومم از رييسش اجازه گرفت ولي از اونجايي كه رييسش با اكراه اجازه داده بود و تو فهميده بودي وقتي توي پله ها منو ديدي به خانومه گفتي من ديگه با مامانم ميرم شما برو الان رييست دعوات ميكنه. خانومه هم كه كلي از اين حرفت خنده اش گرفته بود گفت نه عزيزم چون بهت قول دادم خودم ميبرمت. هيچي ديگه تا بالا رسوندت و بعدش برگشت سركارش.

قربون مهربونيات كه اينقدر ميفهمي عزيز دل مادر.

 

 

روژان و شن و دريا و كلي بازي و جمع كردن صدف و سنگ هاي خوشگل

نگاه به دريا و ديدن مرغ هاي دريايي

دست هاي شني روژان

.

اوم دايره هاي خوشگل و نوشته هاي كنار اون قلب هم كاري از روژان كوچولوي منه.

روژان و اسب حال ندار كنار دريا. ولي چه لذتي بردي و چقدر خنديدي.

يعني يه مدلينگ به تمام معنا

روژان و بابايي درحال قدم زدن

قربون قيافه ات برم كه اينقدر نازي تو دختر.

اينم از روز آخر كه هوا خيلي خيلي عالي بود. اينجا يه اقا پسري رو ديدي كه ركابي پوشيده بود و روي جفت بازوهاش خال كوبي كرده بود. بهت گفت به به چه خوشگل خانمي. بهش گفتي چرا روي دستات نقاشي كردي خيلي كار بدي كردي. اقاهه به من گفت خانم از الان اين چيزا رو ياد بچه ندين. بعد اومدي پيش من و هر چي بهت گفت بيا ببيمنت خانم كوچولو نرفتي. گفت اينا نقاشي نيست. با ادامش اين كارو كردم. بهش گفتي چه ادامس بزرگي داشتي كه اينجوري شده. پسره كلي خنديد و امومد بغلت كرد و گفت اجازه ميدي يه بوست كنم. با نااااز گفتي بله.

خلاصه از بغلش كه اومدي پيشم دستاتو كردي تو جيباي شلوارتو مثل يه خانم حسابي گفتي ولي من اصلا از اين اقاهه خوشم نيومد خيلي كارش زشت بود.

فداي فهم و كمالت بشم كه عاشقتم.

تصميم گرفتيم بريم نمك آبرود

چه هيجاني كرده بودي عزيز دلم

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)