روژانروژان، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 21 روز سن داره

نگاره روژان

سرماخوردگي شدييييد

1394/12/11 9:44
نویسنده : پريسا
221 بازدید
اشتراک گذاری

عزيز دلم عشقم عمرم دوهفته ايي ميشه كه مريض هستي و بدحال.

بعد از مراسم فوت يكي از بچه هاي فاميل كه بر اثر انفولانزا فوت كرده بود، يهويي مريض شدي و چشمات سنگين شد و بدحال شدي.

با بابائئ و ماماني برديمت دكتر ، دكتر گفت يه سرماخوردگي ساده اس. بعد از چند روز تب كردي و بدنت داغ ميشد و خوب ميشد دوباره رفتيم دكتر كه گفتن آنفولانزاست.

ديگه وااااي خيلي ترسيده بوديم شبا خواب نداشتيم مامان جون فرح كه مدام بالاسرت بيدار بود بابايي نصفه شب بيدار ميشد كه يه وقت ما خوابمون نرفته باشه و دارو هات فراموش بشه. بهتر ميشدي و دوباره تب ميكردي.

دكتر گفته بود كه اين بيماري ويروسه و 10 روزي طول ميكشه اما باز ما چون ترسيده بوديم دوباره برديمت دكتر و بهت سرم داد.

سرم رو زدي تا يه كم جون گرفتي. اخه از غذا هم افتاده بودي و هيچي نميخوردي و همه اش دوست داشتي بخوابي.

جمعه بعد از سرم خيلي بهتر شده بودي واسه همين رفتيم خونه سمانه جون. اونجا كلي با علي بازي كردي با بعبعي تازه به دنيا اومده كلي بازي كردي . تازه اونجا حوس ماكاراني كردي هيچي ديگه ماكاراني برات درست كرديم كه البته اخرش دوتا قاشق بيشتر نخوردي! خلاصه ديدم كه بهتري شنبه اومدم سركار.بعد از ظهر شنبه بود كه باز مامان جون فرح زنگ زد گفت بهونه ميگيري و غذا نميخوري. هيچي خلاصه منم از سركار دوباره اومدم پيشت عشقم. بغلت كردم.كلي بوست كردم. بازي بازي بهت غذا ميدادم و سعي ميكردم زياد نخوابي.

قرار بود زن عموجان حسين بياد يه سرم ديگه بهت بزنه،اما از اونجايي كه بهتر شده بودي و از طرفي ميگفتي من خوبم ديگه سرم بهم نزنيد منم زنگ زدم كه امشب نياد سرم بزنه. خلاصه شكر خدا بهتر و بهترتر شدي گلم.

چنتا از عكساي اين دوران رو ميذارم تا ببينين چه حالي داشتي و ما چه حاااااالي بوديم.

قربون خنديدنت برم من كه اينقدر ماهي و مهربون

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)