روژانروژان، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 16 روز سن داره

نگاره روژان

تولد روژان کوچولوی من و سفر کیش

1396/10/3 9:20
نویسنده : پريسا
2,678 بازدید
اشتراک گذاری

تولدت نزدیک بود و باز توی محرم صفر میافتاد. و باز نمیشد تولد گرفت. از طرفی واقعا میخواستم تولد 5 سالگیتو بگیرم. اما خب نمیشد . با مهدت هم صحبت کردم ولی گفتن باتوجه به محرم سخته تولد گرفتن. این بود که تصمیم گرفتم یه مسافرت خوب ببرمت که اونجا برات یه تولد خانوادگی بگیرم.برنامه ها رو اوکی کردیم و رفتیم کیش. خیلی خیلی خوش گذشت. تولدت رو رستوران شاندیز صفدری گرفتیم. کیک گرفتیم و بادکنک و ... مجری برنامه بهت تولدتو تبریک گفت و اهنگ تولد رو زد.و تو چه رقصی کردی ماااااااادر.

و البته کلی هم خسته شده بودی و اخراش دیگه خوابت برده بود. اما در کل خیلی خوش گذشت. و البته پاراگلایدر هم که 2بار سوار شدی یکبارشو اقای کشتی دار بهت اجازه داد مجدد سوار بشی چون گفتیم برای تولدت اومدیم.

خلاصه که همه دوستت دارن از بس خوش زبونی و بانمک و البته مودب.

ترمینال TBT

عکس داخل اتوبوس به سمت تهران

فرودگاه تهران

توی هواپیما و دعوا بر سر اینکه چه کسی کنار پنجره بشینه و موفق تر از همه....

این از موزیک گوش دادن این خانم شیطون و حس گرفتن از آهنگ

فرودگاه کیش

شب اول چون تقریبا ساعت 8رسیدیم کیش دیگه به جای خاصی نمیرسیدیم جز پیاده روی کنار ساحل و دوچرخه سواری.

خوشبختانه هتلمون نزدیک ساحل بود و پیاده تونستیم راه بریم. کمی هوا شرجی بود و کلا با هوای سرد تهران و کاشان متفاوت.

به اولین جایی که دوچرخه کرایه میدادن رسیدیم و شروع کردیم به انتخاب دوچرخه. من میخواستم یه سه چرخه بردارم که توی سبد پشتی بشینی عزیز دلم. اما خودت گفتی بااااید دوچرخه جدا داشته باشی. واسه همین یه سه چرخه کوچولو برات برداشتیم و خاله پریچهر هم که تا حالا سوار دوچرخه نشده بود یه سه چرخه گرفتیم و رفتیم دوچرخه سوار . چه حالی داد. فسقل من تند تند پا میزدی و منم نباید ازت جلو میزدم وگرنه ناراحت میشدیخندهمحبت

توی مسیر که بودیم ما داشتیم از خاله تعریف میکردیم که چقدر خوب داره سه چرخه اشو پا میزنه که یهویی شما عزیز دل با همون حالتی که سوار بر سه چرخه بودی و تند تند پا میزدی به سمت خاله رفتی تا بهش بزنی که یهووووویی پهن بر زمین گشتیآرامالهی قربونت برم که چقدر گریه کردی.البته شکر خدا چیز خاصی نشد فقط کمی زانوت خراشیده شد. ولی جالبتر اینکه درس عبرت برات نشد و کماکان به همان شیوه خودت سه چرخه اتو پا میزدی.

این تیپ رپی دختر شیطون من

روز که شد قرار شد بریم بازی های آبی.بننا و پاراسل رو انتخاب کردیم. بنانا رو گفتن تو نمیتونی سوار بشی و واقعا هم خطرناک بود.اول پاراسل سوار شدیم.خیلی خیلی عالی بود . تو که اصلا نمیدونی ترس چیه .خیلی شجاعانه نشستی و با هم شعر خوندیم و کلی اون بالا شاد بودیم.وقتی اومدیم پایین گفتی بازم میخوای شوار شی از ما انکار و از تو اصرار . هیچی دیگه با خاله پریچهر دوباره سوار شدی و چه بساطی با خاله اون بالا داشتی که کلی دیدنی و خنده دار.بعد رفتیم بنانا اما چون شماها نمیتونستین بیاین به همین دلیل تو و خاله پریچهر توی قایق نشستین و مارو تماشا میکردین. اما نکته اینجاست که همه چی خوب پیش میرفت که یهویی بند و کلاف بنانا از هم گسیخت و ما هر کدوم به سمتی از دریا پرتاب شدیم.تو خیلی ترسیدی و فکر کردی من مردم و کلی گریه کردی و بعدش دعوا کردی که دیگه حق ندارم این بازی رو استفاده کنم.

اخه خنده هات منو کشته.چقدر اون بالا شعر خوندیم.جای مامانی و بابایی رو خالی کردی و بوس براشون فرستادی.

اینم با خاله که مجدد سوار شده بودی و چه برنامه ها باهم داشتین.

اینجا یه مرجان دریایی خوشگل پیدا کردی که با خودمون اوردیم کاشان.

شب  قرار شد تولد و کیک داشته باشیم واسه همین رستوران شاندیز صفدری رو رزرو کردیم که اونجا این کارو بکنیم که هم موسیقی زنده داشته باشه و هم تو بتونی برقصی.چون برنامه رستوران از ساعت 10 شروع میشد برا همین عصر تا ساعت 9  توی پاساژها رفتیم و گشتیم و بعد رفتیم هتل و از اونجا راننه رستوران اومد دنبالمون.خیلی خیلی شب خوبی بود اما تو اخراش دیگه خسته شده بودی چون از صبح در حال راه رفتن و بازی کردن بودی تا اخر شب که دیگه خسته خسته .

ابروهاشو نیگا

رستوران شاندیز صفدری

دختر گل خودم که مثل پرنسس ها شده بودی و چه رقصی میکردی و چقدر همه دوستت داشتن.

من اسمتو با خواننده روی سن هماهنگ کرده بودم که تولدتو بهت تبریک بگه.و وقتی اسمتو شنیدی چقدر خوشحال شدی و گریه و تشکر از من بابت این تولد باشکوهآرام

فسقل من اصلا تمام حواسش به خواننده اس و هرچی بهت گفتیم نگاه کن میخوایم عکس بگیریم،

انگار نه انگار

قربون اون خستگی هات برم من

اونجا کیک های خاصی نداشت و چون ما هم شناختی نسبت به شیرینی فروشی ها نداشتیم واسه همین این کیک رو که کمی ساده است رو خریدیم.اما کیک خیلی سنگینی بود و پر از مغز و خامه و ...

اینجا هم دیگه خوابت گرفته بود نازگلم

روز دوم صبحش کمی استراحت کردیم و قرار شد تور دور کیش رو بریم.ساعت 3 سوار بر مینی بوس شدیم و از درخت های پرتقالی شروع شد و بعد گل های کاغذی و بعد شهر زیرزمینی و بعد هم کشتی یونانی.

به گفته لیدرمون امسال سال اخری هست که کشتی یونانی رو در خلیج فارس میبینیم چون خیلی الاینده ایجاد کرده و خطراتی برای ابزیانی بوجود اورده.

 

به سمت شهر زیرزمینی کاریز

البته چون هوا بشدت گرم بود و شرجی و خیلی شلوغ، ما نرفتیم چون اون پایین هم خیلی هوا گرفته بود و افرادی که میومدن بالا از هوای بد و خفه شهر میگفتن. چون تو هم کوچولو بودی گفتم شاید شرایط برات سخت تر باشه به همین دلیل نرفتیم.

خاله مونا و معین و محمد هم که خسته بودند ترجیح دادن از همونجا برگردن هتل تا کمی استراحت کنن تا برای شب که میخواستیم بریم کشتی سرحال باشن. اما ما حتما باید میرفتیم کشتی یونانی چون غروب خورشید و رنگش خیلی خاص و متفاوت هست.

بعد از شهر زیرزمینی رفتیم کنار ساحل تا کشتی یونانی رو ببینیم.فوق العاده اس این غروب خورشید.رنگ نارنجی و موج دریا و درهم تنیده شدن این طبیعت از هر سویی و به نمایش گذاشتن هر چه بیشتر این زیبایی و انتقال حس خوب و پر از انرژی.

هر کدام به یک سو

من به تو

تو به من

اینم یه عکس که میخواستم با تو این عکس رو بگیرم که خودت ترجیح دادی بری با ماسه ها خودت سرگرم کنی.

هرچند ماسه اونجا مرجانی بود و دوستشون نداشتی و مدام میگفتی بریم ساحلی که من شن بازی کنم.

اخه میدونی شنهای ساحل شمال با کیش خیلی فرق داره دختر گلمبوس

این عکس زیبا رو هم عکاس ازت گرفت و چاپ کردیم.

به خاطر همین یه کم نور خورده وسط عکس

اینجا هم اخر تور گردش کیش در پاساژبزرگ مروارید

اینجا هم داریم میریم موسیقی زنده در کشتی امید

تو خیلی خیلی خسته بودی و خوابت میومد.توی ماشین کسل بودی اما رفتی پیش اقای راننده نشستی کمی و باهم صحبت کردین.

وای که چه شبی بود فوق العاده بود.

تو توی بغل معین خواب بودی

میان برنامه و شام و رفتن رو عرشه کشتی

کاملا مشخصه که از خواب بیدار شدی عشقم

عشقمی بخدا.عشق

امشب هم تموم شد و چقدر عالی خوب بوده تا به الان مسافرت. فردا روز اخر بود و ما برای خرید هن.ز جای خاصی نرفته بودیم و البته خیلی جاهای دیگه نرفته بودیم مثل پارک دولفین ها و پارک جنگلی و ....اما خب تا الان هم کلی بهمون خوش گذشته بود.

فردا هم صبح اول تمام ساک ها و وسایلامون رو برداشتیم و مرتب کردیم و تحویل امانات هتل دادیم تا بریم کمی خرید کنیم و بعد هم بریم به سمت فرودگاه و تهران و کاشااااان.

و باز توی فرودگاه چکردی و چه حسی گرفته بودی و همه رو جلب خودت کرده بودی.

ای شیطون من که هرچی بگم که چقدر دوستت دارم کم گفتم.

وقتی رسیدیم هوا بشدت سرد بود و تو وقتی رسیدی تهران و بابایی و مامانی رو دیدی کلی گریه کردی و گفتی خیلی دلت برا اونا تنگ شده و گفتی خیلی خوشحالی که برگشتی ایراااااانمحبتخنده(عاشقتم با این حرف زدنت)

خلاصه سفر ما هم به خوبی به پایان رسید

بوس

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)