روژانروژان، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 17 روز سن داره

نگاره روژان

عید 1396

1396/1/5 12:55
نویسنده : پريسا
617 بازدید
اشتراک گذاری

از اونجایی که امسال وضعیت سکونتمون قطعی شده بود و قرار بود سال جدید رو با شرایط جدید شروع کنیم خوشحال بودم.اما احساس میکردم با اومدن سال جدید هنوز اماده نیستم انگار کلی کار عقب افتاده داشتم.

اخه مقداری از کارهام طبق روال پیش نرفته بود و مقداری از زمان عقب بودم.

سبزه امسال رو ارزن کاشتم. چقدر  خوشحال بودی که داره عید میاد.میگفتی کی سفره میندازیم.کی ماهی میخریم. یه روز که باه م رفتیم بیرون اینقدر گیر دادی که ماهی بخریم . اخه تقریبا یه هفته مونده بود تا عید.زود بود که ماهی بگیریم.اما چون گیر دادی منم دوتا ماهی گلی خوشگل با دم چندپر خریدم و بردیم خونه. چقدر خوشحال بودی.رفتی سفره نون اوردی گفتی مامان سفره بندازم ماهی رو بذاریم توشآرام.خلاصه که دلت ضعف کرده بود واسه سفره هفت سین.

امسال از شب قبل عید سفره انداختم. یکی از تخم مرغ های سفره رو هم خودت رنگ کردی.

چند شب قبل از عید هم مراسم همکارای من بود واسه جشن پایان سال که کلی بهت خوش گذشت و اونجا رفتی رو سن و اواز خوندی و همه تشویقت کردن.

بالاخره روز عید فرارسید ساعت 13:58 روز دوشنبه 30اسفند94

کلی بهم تبریک گفتیم و ماچ و بوسه و گلی هم عکس گرفتیم.

شب اول عید هم با خاله اینا رفتیم شام بیرون و کلی خوش گذشت و تا دیر وقت بیرون بودیم.

روز دوم عید بود که با خاله فاطی تصمیم گرفتیم بریم باغ فین وخب هوا عالی بود و خیلی خوش گذشت بعدازظهرشم طبق معمول هر سال رفتیم خونه عمو عزیز که خدا عمر با عزت بهش بده و  ایشون رو دیدیم.

چهارشنبه هم اول رفتیم خونه اقاجون نهار و بعداز ظهر هم خاله اینا اومدن خونه ما عید دیدنی بابا و مامان جون فرح.

عمه مهران کربلا بود و اول عید رسیدن کاشان و خب برای پنج شنبه دعوت بودیم خونه شون.

جمعه هم رفتیم خونه دایی سعید و کلی خوش گذشت.

هفتم عید عروسی فاطمه خاله افسانه بود. خیلی خوش گذشت پر از انرژی و پر از شادی.توکه ترکوندی.واااای چقدر خوب بود اخر شب که پشت ماشین عروس داماد که چه عرض کنم ماشین ما و اقای مجتبی و امیررضا جلوی عروس و داماد بود و کلی خندیدیم.بعدشم که با داماد و اقای مجتبی فقط میرقصیدی.

خونه خاله لیلا و خاله فاطی هم روزهای اتی رفتیم و فاطمه جون پاگشا شد و روز 13 بدر ما قرار  شد با خانواده بابا ابوالفضل باشیم.خاله اینا میرفتن طرفای گلپایگان و ... ولی چون من فردا میخواستم برم سرکار ترجیح دادیم که جای دور نباشه واسه همین رفتیم باغ سمانه خانم و اقا مصطفی و اقا امیرعلیچشمک

خلیلی خیلی خیلی خوش گذشت.والیبال توی بارون و تیراندازی و اش زیر بارون و کلی عکسای قشنگ و اهنگ و رقص روژان خانم و ....عاااالی بود.

این هم از عکسای عید.قربونت برم که تازگیا خیلی شیطون تر شدی و البته یه کم حساس و لجباز.غمگین

یه مقدار هر دوتامون داریم اذیت میشیم. مدام بهونه میگیری غمگین

اما مهم اینه که من خیلی دوستت دارم و هر شب بغل خودم میخوابی تا خوووود صبح.

پاساژ صفویه و ژست قشنگ روژان خانم هنگام خرید پیراهن

عید 96

روژان و بابایی ابوالفضل

موقع سال تحویل مشغول دعا کردن

باغ فین

اخه وروجک من چی بهت بگم جز بااااانمک

روژان و دوست یهویی اش در باغ فین

اخه چجوری نشستی!!!!!آرام

اسمان زیبای کاشان در روز اول عید

 

 

شب اول عید باغ نایب

عید خونه آقاجون

دره پریان

اینجا میخواستی از این دیوار صاف بری بالا. منم فقط اومدم از پشت مراقب بودم که نیافتی. و خودت به تنهای و با قوت دست هات تونستی بری بالا و قهرمان بشی

نمای دوری از جایی که نشسته بودیم

از اونجایی که نمیذاشتی ازت عکس بگیرم با هزار ترفند میخواستم اینکارو بکنم. بهت گفتم حشره رو نیگاه کن و وقتی به پایین نگاه کردی منم سریع این عکس رو بداهه گرفتم و انصافا قشنگ شد.

اینم از اون دسته عکس هایی هست که داشتی از عکس گرفتن من فرار میکردی. ولی غافل از اینکه من کارمو بلدم عزیز دلم.

این هم یک خانواده کرد که روژان اونجا باهاشون اشنا شد. پسرشون علی اقا بود که به گفته مادرش علاقه بسیار زیادی به لباس محلی شون داشت.

اینا هم دوستای روژان

13بدر باغ خاله سمانه و اقا مصطفی

این هم نی نی خاله سمانه.امیرعلی خان گل پسرانآرام

خیلی دوسش داری امیرعلی رو

این هم گاو اقا مصطفی که باردار بود

روژان در حال اوچه چینی و الوچه خوریچشمکزبان

در حال اره کردن چوب و درختان

چوب جمع کردن واسه اتیش درست کردن

 

دیواری نشان از هیزم اتش و غذا

اینم کیمیا خانم و روژان خانم

از طرف کلاس موسیقیت باهام تماس گرفتن که برای  شبکه پویا در حال ضبط برنامه هستن و خب روژان کوچولو معرفی شده ،ایا شما راضی هستید؟منم گفتم بله ممنون. و قرار شد که باهات مصاحبه بکنن. خیلی خوب صحبت کردی و با اعتماد به نفس ازت راضی بودن. حالا فعلا نگفتن کی میخوان برنامه پخش بکنن.توی برنامه جشن قبل از سال هم یه اواز جانانه برای همکاری من خوندی که کاش میشد کلیپشو برات اینجا بذارم تا ببینی عشقم.

 

خیلییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی دوستت داااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااارم.

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مشاور
28 شهریور 96 0:03
تو درباره وب نوشتی بعضی عکسها را فقط گذاشتم یعنی هنوز هم عکس داشتی؟؟؟؟؟؟ وای تو چه حالی داشتی از بچه اینقد عکس یادگاری گرفتی. خوشا به ذوق و علاقه ات بچه گریه و زاری نمیکنه موقع عکسها
پريسا
پاسخ
بله کلی عکس دارم ازش. اسلموشن ازش عکس میگیرمخندونکولی گاهی حوصله نداره گاهی عصبانی میشه گاهی میگه چقدر عکس عکس عکس. ولی من در هر حال عکس میگیرم. چون واقعا این لحظات تموم میشه و کاش برای خود ما هم جایی ثبت بشه.سعی میکنم خاطرات خوب و خوش رو براش بنویسم که وقتی بزرگ شد با خوندنش لذت ببره و سختی هاش تا حدی کمتر اذیتش کنه