عروسییییییییییییییییی شیما

چقدر دلمون ضعف کرده بود واسه عروسی.بالاخره زمان عروسی شیما رسید .اخه تاریخ قبلی به خاطر فوت یکی از اقوام عقب افتاده بود و کلی دمق شده بودیم.حالا هم که تاریخشو گفتن همون روز ساعت 2 من امتحان داشتم اونم چه امتحااااانی.همراه با یه پروژه. پروژه رو که هفته قبلش به استاد صحبت کردم و تحویل دادم و شکر خدا نمره کامل رو ازش گرفتم.

مونده بود خود امتحان..

لباسامون قرار بود سیندرلایی باشه با هم ست باشیم.از اونجایی که من امتحانم اون روز افتاد دیدم به این لباسا و ... نمیرسیم اون لباس رو کنسل کردم و رفتم باز یه پارچه صورتی خیلی ناز گرفتم تا مامانی برات پیراهن بدوزه.بعد که دیدم خودمم به استادم پروژه رو دادم ، از همون پارچه رفتم گرفتم و عین همون لباس رو مامان جون فرح برا منم دوخت.کفش های شیری پاشنه دار واست گرفتم و عین همون کفش رو هم واسه خودم خریدم.تاج و تل هامونم عین هم بود و خلاااصه که کلی قراره با هم خوش بگذرونیم.وقتی لباس رو میپوشی عین فرشته ها میشی عزیزدلم.

بالاخره روز موعود فرا رسید 95/10/30.من شب تمام لباس خودمو خودتو جمع و جور کردم و صبح رفتم بیرون یه کم خرید داشتم و بعد رفتم واسه امتحان .هیچیییی فقط حضوری زدمو پا شدم برگه رو دادم و برگشتم کاشان.سریع و تند تند کارامونو کردیم و رفتیم عروسی.خیلی خوش گذشت خیلی خوب بود.

اینقدر بهت خوش گذشته بووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووود که نگو.

هی میگفتی مامان چقدر خوبه چقدر داره خوش میگذره و کلی شاد و خوشحال بودی عزیز دل مااااااادر.

یه چندتا عکس گرفتم که میذارم:

این مقدمات لباس خودمو و خودت بود عزیز دلم.

کفش و تل و لباس و ...

اینم از عرووووسی

اینم از ابوالفضل که چقدر باهم رقصیدین

اینجا قشنگ ابوالفضل حامی روژانه

ببین چجوری روژان پشت ابوالفضله

الهی قربون جفتتون برم که اینقدر ماهید

اینم عکسای بعد از عروسی خونه خاله جون فاطی

اینم یه سلفی خیلی قشنگ که خودت گرفتی عزیز دل من

میدوووووووووووووووونی ، عاشقتم

این هم نقاشی روژان خانم از اقای داماد و عروس خانم

قابل توجه اینکه دنباله لباس شیماجون رو دقت کنید که چقدر بلند هست و به رنگ سبز