روژانروژان، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 30 روز سن داره

نگاره روژان

فرح آباد؛ اردیبهشت 93

1393/2/29 8:31
نویسنده : پريسا
186 بازدید
اشتراک گذاری

عزیز دلم روژانم

23 اردیبهشت ساعت 5صبح از خونه به اتفاق بابائی و مامانی و خاله پریچهر حرکت کردیم به سمت شمال شهر فرح آباد(خزرآباد). البته به مامان سوری هم گفته بودیم که بیاد اما میخواست بره مراسم دعا واسه همین گفت ایشالا یه باره  دیگه.

ساعت حدودای 11صبح بود که رسیدیم بعد از کلی سوال پرسیدن و ادرس گرفتن به سوئیتمون رسیدیم. جای خوب و تمیزی بود. عزیزم درسته که پارسال عید هم رفته بودیم شمال اما تو دریا رو حس نکرده بودی یعنی نمیدونستی چیه. اما امسال خوب میفهمیدی دریا چیه آب چیه و ...

اونجا یه پارک داشت که تا میدیدی میگفتی پارک تاب تابی .الهی قربونت برم که اینقدر شیرینی. اونجا ÷شه هم داشت . اینقدر قشنگ میگفتی پشه که ما مدام بهت میگفتی بگو پشه.خنده

میبردیمت ساحل کنار دریا راه میرفتی مینشستی روی شن ها شن بازی میکردی. بردمت توی آب دریا خیلی دوست داشتی.راستی برات یه فرغون هم گرفته بودم که با بیلش شن میریختی توش و خالی میکردی.خلاصه که کلی حال کردی و خوش گذروندی. خوشحالم عزیزم .

ما تا 26 شمال بودیم و خوش گذروندیمو و هوای پاک استشمام کردیم.

دیشبم بابا مجتبی بهت گفت که کاراتو بکنی بری بیرون. یه دفعه گفتی بریم دریا.اون موقع میخواستم هزارتا بوست کنم عزیز دل مادر. ماه منی قشنگم.

عكسارو توي پست هاي بعدي گذاشتم  عزيز دلم.

پسندها (1)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)