روژانروژان، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 10 روز سن داره

نگاره روژان

مهر ، و مــــــــــــــــــــــــــاه من آمد

1397/6/31 12:14
نویسنده : پريسا
486 بازدید
اشتراک گذاری

پاییز است دیگر دردانه فصل ها

چه زود خاطرش مکدر می شود

میسپارد گیسوانش را بر باد

چه زود میبخشد و عریان می شود به واسطه اعتمادش به بهار

میداند میستاند هر آنچه را که به یغما رفته

پاییز است دیگر دردانه بی ریا

در هوای عاشقانه اش قدم میزند تا در آغوش بهار جان دهد

بیصدا خاموش می شود و زمستان به حرمتش سپید میپوشد

پاییز است دیگر دردانه و بی ریا

گلگلگلگلگلگلگلگلگلگل

اما من میگویم:

پاییز است دیگر زاده ی دردانه من

پاییز است فصل زاییدن مهر

فصل رویش عشق

فصل حس خوب مادری

مهر، سلطان ماه های پاییز

اخرش پر از حس امید

هرسال با امدنت ای پاییز من

بوی مادر شدنم را به خاطرم می آوری

آن صورت سفید گلی با لبهایی کوچک

 چه لذتی داشت وقتی در آغوشت کشیدم و بوسیدمت

پاییز است دیگر وقتی بوی برگ های پاییزی با بوی گل تنت در هم آمیخته شد و بهاری جدید را برایم به ارمغان آورد

طعم بوسیدن با عشق را با تو فهمیدم در پاییز زیبا، نازگلم

پاییز است دیگر زاده ی دردانه من

تولدت مبارک

عشقم

امیدم

همه حس خوبم در زندگی

گلگلگلگلگلگلگلگلگلگلگلگلگلگلگلگلگلگلگلگلگلگلگل

امسال هم باز محرم و صفر بود و نمیشد به موعد خودت تولد بگیریم و کماکان هم ادامه داره

اما نازگلم تولدت رو با عشق برات میگیرم.

میخواستم برات از اون عروسک خوشگلا که قبلا گفته بودی بگیرم برات اما وقتی با خودت رفته بودیم مغازه عروسک فروشی خودت یه عروسک باربی دید و میخواستی اونو داشته باشی.

البته بهت نگفته بودم که میخوام واسه تولدت بخرم

شب دست خالی اومدیم خونه و نگرفتیم و تو خیلی غمگین و ناراحت از نخریدن اون عروسک

فردای اون روز رفتم برات همون عروسک رو خریدم و کیک هم گرفتم و رفتم پایین رو یواشکی تزئئین کردم.

خاله فاطی اینام که اومده بودن خونمون گفتم موندن و بعد بساط شام رو هم داشتم اماده میکردم که بهشون گفتم همه اومدن پایین

اگه بدونی که چقدر حست خوب بود و خوشحااااااااااااااااااال شدی که نمیدونی.

چقدر ازم تشکر کردی

اخه میدونی قرار بود بعد از پایان صفر برات تولد بگیرم که خب این موضوع برای تو که هنوز کوچولویی غیر قابل فهم بود واسه همین ناراحت بودی.

اما گفتم فعلا به همین راضیت کنم تا بعد صفر انشااله

خلااااصه کلی ازم تشکر کردی و از این حرفا

وقتی کادوت رو هم دیدی که دیگه بیشتر

چون خودم یهووی واست خواستم کیک و تولد بگیرم به کسی هم چیزی نگفته بودم واسه همین

مامانی هم گفت فعلا یه کادو مختصر بگیره تا اصل کاری بعدا....

اینم از عکسای اون شب

توی مدرسه هم دوست داشتی با دوستات تولدت رو جشن بگیری که دیگه مدیر گفتن کیک نمیشه باید شیرینی باشه منم شیرینی خامه ایی گرفتم و شمع و بادکنک و ....

خلاصه که کلی بهت توی مدرسه هم خوش گذشته بوده

خدا رو شکر

خدا رو شاکر که توانایی داده تا بتونم دختر خوب خودم رو کمی شاد کنم

الهی که من فدای دنیای بچگانه ات بشم

اسم ها از سمت چپ تصویر:

 

اسم ها از سمت چپ تصویر:

 

اسم ها از سمت چپ تصویر:

 

امـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا

یادتون نره که قرار بود یه تولد خوب بعد صفر بگیرم

کلی برنامه های خوووووووووووووب با هزار دغدغه فکری.از یک ماه قبل درگیر بودم. خاله و مامانی خیلی کمکم کردن بابایی هم بنده خدا کلا خرید ها رو انجام میداد.

تم تولد فروزن بود. لباس رفتیم بدوزیم.یعنی مااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااه شدی با لباس آبی. مثل فرشته ها

مثل عروسک ها

یعنی دلم ضعف میکنه وقتی یادش می افتم که چقدر خوشگل شده بودی عشق من.

خلاصه با خاله میرفتیم هی وسیله تولد و تم تولد میخریدیم. هی دیزاین میدیدم

اولش میخواستم یه کارت دعوت تولد درست کنم برای دوستات اما بعد دیدم سخته به دستشون برسونم واسه همین یه کارت طراحی کردمو بعد از طریق فضای مجازی براشون ارسال کردم.

بعد شروع کردم به درست کردن گیفت های تولدت

لباست که اماده شد رفتیم عکاسی و چه عکساااااااااااااااایی که نگرفتی

غذا ها رو هم مامانی درست کردو اهنگ و اینا رو هم ردیف کردمو

اینم از عکساش

در حال آرزو کردن

یه مهمون عزیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــز که از تهران زحمت کشیده بود و به خاطر ما اومده بود و تو کلی دوستش داری

خــــــــــــــــــــــــــــاله فهیـــــــــــــــــــــــــــــــمهمحبت

روژان به شدت از فشفشه میترسه ولی وقتی دید به همه دادیم تا دست بگیرند گفت منم میخوام. با هزار توصیه یکی بهش دادم. وقتی روشن کردیم اولش خوشحال بود

بعد ترسید و داد به یکی از بچه ها.

حالا ببینید ترس رو توی صورتش که چجوری خودشو عقب میکشه

روژان، امیرعلی و ترنج

اینم از بچه های مهمونی که ما رو خوشحال کردن

بابایی مهربون

بابایی-روژان خانم و امیرعباس و اقا محمد

عموجان حسین و زن عموجان

و بالاخره رسیدیم به قسمت خوشمزه مهمونی یعنی

شـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــام

امیدوارم که به مهمونا خوش گذشته باشه

شما هم خسته نباشین

پسندها (1)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)