روژانروژان، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 14 روز سن داره

نگاره روژان

تور جنگل سراوان و دریاچه سالقکسار- محرم

1397/6/13 12:52
نویسنده : پريسا
618 بازدید
اشتراک گذاری

از تهران خیلی تور های یک روزه هست ولی از کاشان تاحالا پیگیر نشده بودم. این بود که تصمیم گرفتم ببینم از کاشان هم تور یک روزه به اطراف میبرن.دیدم بععله میبرن و چه جاهای خوشگلی هم میبرن.این شد که توی یه تور خیلی خوب و شاد برای جنگل سراوان ثبت نام کردیم. دور بود ولی خب گفتم تجربه کنیم ببینیم چجوریه.هیچی دیگه....

اخرای مرداد بود که رفتیم. جمع خیلی صمیمی و دوستانه. ساعت 11شب راه افتادیم و کل شب توی راه بودیم . بچه ها اکتیو بودن و شاد.صبح نرسیده به رشت در مسیر رودخانه سالقکسار یه امامزاده بود اونجا صبحانه خوردیم.هوا سرد بود ولی شرجی.ساعت 10 اینا بود که رسیدیم دیگه هوا خیلی گرم و شرجی شده بود. منم که اصلا گرم و شرجی رو دوست ندارم. دریاچه خیلی قشنگ بود ولی افتابش اذیت میکرد.تقریبا دو ساعت زمان داشتیم که بگردیم و ببینینم و لذت ببریم . ما هم کمی راه رفتیم و در زیر سایه یک درخت نشستیمو میوه و تنقلات خوردیم.شمام که دوست زیاد پیدا کرده بودی و کلی باهاشون صحبت کرده بودی.

اونجا هم کمی بازی کردی و نقاشی کشیدی و به ماموران حراست دریاچه هدیه دادی.

بعد از دریاچه رفتیم به سمت غذاخوری و ناهار خوردیم.واقعا هوا گرم بود توی رستوران هم که نگووووووووووووووووووووووو.

بعد از ناهار هم به سمت جنگل سراوان رفتیم. اونجا یه منظره بود که تا قبل از اینکه ببینم فکر میکردم مال ایران نیست و یا با فتوشاپ درستش کردن.خیلی زیبا و خاص بود.

بفرمایین دریاچه

 

 

 

افتاب سوزان که نمیذاشت راحت راه بریم.غمگین

روی اون سکو نشستی و نقاشی کشیدی و واسه خودت بازی میکردی

اینجا هم رستورانمون بود

اینجا جنگل سراوان هست و این هم یه رودخونه که روی اون با یه پوشش گیاهی پوشیده شده بود و خیلی زیبا بود.

اونجا پر بود از این غورباقه هاااااا. و تو دنبالشون بودی که پیداشون کنی و....دلخور

اینجا داری پیدا میکنیااااااااااااااا

و اینجااااااااااااااااااااا.........................داری سنگشووووووووووون میزدیشاکیهی میگفتم نکن هی...

البته بهشون نمیخورداااااااااا ولی خب نفس کارگیج

اینجا هم رفتیم قایق پدالی

و بعد از جنگل هم برگشتیم.ساعت 3 شب که رسیدیم کاشان.خیلی داغون و خسته بودیم. ولی کلی خوش گذشت. توی اتوبوس خیلی خوب بود.

کلی دوستای خوب پیدا کردیم.

اها راستی اینم یه عکس از دوست و استادت که اونجا باهاش اشنا شدی.

کلاس فلوتت در حال اتمام هست و قرار هست یه کنسرت بذارن که همه بچه ها توی اون اجرا کنن.

تو هم واسه همین در حال تمرینی.

به خاطر همین یه شب ما رو دعوت کردی که کنسرت برامون اجرا کنی. واسه همین برای مامانی صندلی جور کردی و پشت کمریشو اوردی و تخمه و وسایل پذیرایی رو هم خودت اماده کرده بودی.

ساعت 9:30 گفته بودی که اجرا شروع میشه.بمااااند که خاله و بابایی بیرون بودن هزار بهشون زنگ زدی که چرا نمیاین زود بیاین و از این حرفا.تا اومدن و برنامه شروع شد. و اهنگ زدی و داستان برامون تعریف کردی با عروسکات و چقدر قشنگ قصه میگی.

نمایی از روژان کوچولوی من در حین زدن اهنگ "خونه مادربزرگه"

این هم از روژان قشنگم

ماه محرم . یاد خونه اقاجون. اون دورهمی ها .

امسال چون مشغول دفاع پایاننامه امم بودم سرم شلوغ بود. هی میگفتی پس کی میریم خونه اقاجون تا بالاخره من دفاع کردم و شب تاسوعا رفتیم خونه اقاجون و شب رفتیم مسجد و اینجا هم بازار دم پانخل هست.

با دختری دوست شدی و با روسری هاتون بازی کردین و به هم گره زدین و از این طرف به اون طرف.

و جالب اینکه با ساز و دهل هایی که زده میشد گاهی حرکات موزون انجام میدادین.شاکی

.

اینجا رفته بودیم مسجد نماز جماعت.روبه این علمات وایساده بودی منم ازت عکس گرفتم.

بین دونماز هم شما با مهر نمازگزارا این شکلی سرگرم بودیخطا

شب که رفتیم روضه اصلا کار نداری کوچیکتری بزرگتری کلا میشی گل مجلس و شروع میکنی به صحبت کردن.اینا رو میبینی بچه ا فامیلن. نشستی وسط و براشون از داستان ها و مراسماتی که توی این چند روز محرم دیده بودی براشون حرف میزدی.و چه صادقانه به حرفات گوش میدادند.

اینم خدایی حیفم اومد نذارم زیبای من

پسندها (2)

نظرات (0)